نبوت!
***
ساعت ٣:۴٠ صبح! ماه کامل در آسمان است. دوباره بیدار شدم! میتوانستم بیدار نشوم! اما شدم! خبر مهمی است!
بیدار شدن انسان خبر مهمی است.
دوستی به من به طعنه گفت؛ «من ادعای پیامبری نمیکنم.» طعنه اش در این بود که من ادعای پیامبری میکنم!
قبلاً از توحید گفته بودیم! وحدانیت؛ یکی بودن؛ یگانگی! یوگا!
حالا برویم سراغ نبوت! نبی! خبر آورنده! رسول! پیغام آور! پیغامبر! از ریشهی ن ب ء ! به معنی خبر!
پیامبر یعنی کسی که خبری آورده! پیامبر یعنی کسی که دریچه ای شده برای خبر. پیامبر یعنی کسی که نی شده! و وقتی نی شدی ناچاراً در تو دمیده میشود!
مولانا پیامبر بود! پیامبر عشق!
شمس پیامبر بود! پیامبر نور!
پیام هم یکی بیشتر نیست!
یعنی نبوت با توحید یکی است!
پیام نبوت توحید است!
پس هر وقت توحید را درک کردی پیامبر میشوی!
به همین سادگی!
همه پیامبر هستند!
پیامبری؛ کلاب خصوصی عدهای خاص نیست!
پیام جهانی است! پیام؛ همگانی است!
پیام؛ پیامِ یکی بودن است!
چطور میشود این پیام باعث دودستگی پیامبر و آدم معمولی بشود!
به نظر من
تمام پیامبر ها آدم معمولی بودهاند!
و تمام آدمهای معمولی پیامبرند!
پیامبر فقط مرد نیست!
تمام مادرها پیامبرند!
مادرها در شکم خودشان با فرزندشان یکی میشوند!
وقتی بچه را شیر میدهند!
وقتی درد بچه را درد میکشند!
وقتی خندهی بچه را میخندند!
یعنی با بچه یکی شدهاند!
یعنی یگانگی را دارند زندگی میکنند!
و کسی که یگانگی را درک کند پیامبر است!
نبوت یعنی خبر از توحید دادن!
زن ها شاید پیام یگانگی را بلند نگویند!
اما یگانگی را زندگی میکنند!
یگانگی را نفس میکشند!
پس تمام زنها پیامبرند!
من و تو وقتی در مفاهیم و کلمات یکی میشویم پیامبریم!
زن و شوهر وقتی در آغوش هم یکی میشوند پیامبرند!
وقتی در چشمان کودکی نگاه میکنی پیامبری!
پیام یگانگی! همان یگانه پیام!
همان پیام نانوشتنی!
بله درست حدس زدید!
من هم پیامبرم!
من هم از همان پیام؛ خبری آوردم!
پیام یگانگی! پیام توحید!
پیام نبوت!
ادعای پیامبری ندارم!
اما من امروز بیدار شدم!
تو هم اگر در حال خواندن هستی امروز بیدار شدی!
قبل از من و تو پیامبران زیادی بیدار شدند!
گفتند فسانه ای و در خواب شدند!
خیام پیامبر بود!
حافظ پیامبر بود. سعدی پیامبر بود! مولانا پیامبر بود!
به قولی صد و بیست و چهار هزار یا حتی بیشتر!
تو هم پیامبری!
من هم پیامبرم! گاهی حتی خودم هم نمیدانم!
خود من هم گاهی وقتها دوگانه که میشوم و پیام توحید یادم میرود!
وقتی زمین را جدا از آسمان میبینم!
وقتی مرگ را جدا از تولد!
وقتی درگیر حس های دوگانه میشوم!
وقتی درگیر عمل و عکسالعمل میشوم!
وقتی درگیر دو میشوم!
درگیر حساب و کتاب میشوم!
گاهی اوقات از مقام پیامبری پایین میافتم!
اما دوباره نفس بعدی میآید!
یک دم و یک بازدم!
یک مرگ و یک تولد دیگر!
دوباره یکی میشوم!
دوباره پیامبر میشوم!
دوباره دیوانه میشوم!
دوباره ساکت میشوم!
Comments