ابن الوقت یا امام زمان!
—
دوستی گفت ابن الوقت چیست!
برای من فرصتی برای نوشتن! گاهی یک سوال یک دنیا جواب دارد.
ابن الوقت یا فرزند لحظه یا در لحظه زیستن مفهومی عظیم و بزرگ برای ذهن است! اما بسیار ساده برای زندگی! شاید قبل از من مولانا یا اکهارت تول یا سادگورو و بسیاری از بزرگان دیگر سعی کردهاند که این را توضیح بدهند. هرکسی به اندازهی درک خود! برداشت من هم بیشتر به کمک این بزرگان و کمی تجربهی شخصی بدست آمده.
از اوایل کودکی درست زمانی که ما زبان یاد میگیریم ذهن شروع به کار و فعالیت میکند. در بعد فیزیکی ذهن بهترین و موثرترین ابزار ادامهی حیات برای ماست. به مرور وقتی بزرگتر میشویم اما ذهن از کنترل ما خارج میشود به طوری که ما در رودخانه افکارمان میافتیم و با جریان افکار حرکت میکنیم. تقریباً بیشتر عمرمان در رودخانهی افکار دست و پا میزنیم. به ندرت فرصتی دست میدهد تا کمی به ساحل بیاییم و از بیرون به رودخانهی افکار نگاه کنیم. به صورت خیلی ساده بیرون از رودخانههای افکار و احساسات بودن یعنی بودن در لحظه.
جریان عظیم افکار و احساسات همواره هست. این دو جنبههایی از وجود ماست. در بدن ما تولید میشود. بزرگترین اشتباه در مورد این جریان افکار و احساسات این است که فکر کنیم ما این جریان هستیم! یعنی آنقدر به این جریان افکار و احساسات نزدیک شویم که هویت ما بشود آن! تمرینات یوگا و مدیتیشن سعی در جدا کردن ما از افکار و احساسات ما دارد. اگر فقط اندکی از آن رودخانه فاصله بگیریم به لحظه میرسیم. گذشته و آینده و حتی زمان هم محصول بدن و ذهن ماست.
گاهی ما مجموعه ای از این افکار را بسته بندی میکنیم میشود یک ایدئولوژی یا یک دین و مذهب! بعد خودمان را با آن بسته هویت میدهیم! هویت کاذب ذهنی! این هویت یا یک سوال یا حتی شک درونی خودمان فرومیریزد! خانه های سست عنکبوت مثال خوبی است. این هویت کاذب؛ ما را از دیگران جدا میکند! حفظ آن هویت میشود تمام هدف ما. ما برای حفظ آن هویت هر کسی را که خلاف آن گفت یا سوالی شک برانگیز پرسید گردن میزنیم! بر شکاک آن مجموعهی فکر لعنت میفرستیم! یا با بمب جسم خودمان و او را منفجر میکنیم! گاهی حلاج را دار میزنیم گاهی مسیح را به صلیب میکشیم! غافل از اینکه حلاج حق بود. حلاج بدن نبود! عیسی نفس اش زندگی بود. عیسی بدن نبود که بتوانی آن را بر دار بکشی! اشتباه رفتند! اما حلاج ها و عیسی ها حتی با مرگ بدنشان حرفهایی زدند به وسعت تاریخ! عیسی نمُرد. حلاج نمُرد!
ببینید زندگی در لحظه جریان دارد. لحظهها یکی یکی و شاید پیوسته همدیگر را خلق میکنند و جلو میروند. اما وقتی در این رودخانه ی افکار بیافتی مدام دست و پا میزنی در گذشته و آینده. گذشته و آینده ای که وجود ندارد و توهمی بیش نیست. خیالاتی شدن مولانا شاید همان درگیر ذهن شدن باشد. همین الان که این کلمات را مینویسم و همین لحظه که شما میخوانید کمی از ذهن و منطق کمک میگیریم! اما من نویسنده و توی خواننده این کلمات نیستی! من و تو آگاهی پشت این مفاهیم هستیم. یک آگاهی کل! یک وجود بینهایت. بدون زمان و مکان! یک وجودی که در ذهن نمیگنجد. غیر قابل توصیف. اما قابل تجربه و درک شخصی! نانوشتنی!
نماز؛ یوگا و مدیتیشن تمرین هاییست برای رهایی از ذهن. برای برگشتن به لحظه. یا به خدا! لحظه شاید نام بهتری برای مفهومی ذهنی به نام خدا باشد!
کلمات و مفاهیمی مثل خدا هم ساخته و پرداختهی همین ذهن است. این کلمات فقط یک سری علایم و تابلوهای نشانی است. این کلمات خودِ مفهوم نیست! تجربه در لحظه و بدون کلمات اتفاق میافتد. این کلمات فقط جهت را نشان میدهد! پس به هیچ کلمه ای نچسبید! جهت را ببینید و بروید! مثلا جایی در جاده نوشته تهران ١٠٠ کیلومتر! شما آنجا پای تابلو نمینشیند و بگویید اینجا نوشته تهران پس تهران اینجاست! شما به سمت آن فلِش حرکت میکنید تا به تهران واقعی برسید! این کلمات هم فقط تابلوهایی هستند به سمت نه مقصد! خدا یک کلمه و نهایتاً یک مفهوم ذهنی است. یک تابلو! یک جهت! کلمات لحظه و طبیعت هم تابلوهایی دیگر هستند.
فقط با تمرین میتوان تجربهاش کرد. با فکر کردن یا غور کردن نه! اگر سعی کنی لحظه را با ذهن درک کنی آب در هاون کوبیدن است. لحظه یعنی جدا شدن از ذهن. ذهن بسیار کوچک تر از لحظه است. شاید قسمت بسیار کوچکی از درک ما از طریق ذهن است. درک عظیم زندگی یا خلقت در لحظه است. خدا در لحظه است. مرگ در لحظه است. بی زمانی در لحظه است. حتی همان گذشته و آینده ای که داری تصور میکنی در لحظه در حال اتفاق افتادن است. چیزی جز لحظه وجود ندارد. گاهی ما متوهم و خیالاتی میشویم و فکر میکنیم که ما همان احساسات و جریان افکارمان هستیم. خودمان را با آنها آیدنتیفای میکنیم. یعنی هویت سازی با ذهن و احساسات!
درست در همان لحظه ما جهان را تقسیم میکنیم. فکر من. عقیده من. دین من! و حتما در مقابل فکر تو. دین تو و عقیدهی تو ایجاد میشود. از این مرز بندی از این جداسازی تقریباً تمام جنگها و خونریزی ها ایجاد شده است.
وقتی لحظه را درک کنیم یکی بودن را درک میکنیم. زمان و مکان هر دو تولیدات مادی هستند. وقتی به لحظه یا آگاهی برسی میتوانی فراتر از زمان و مکان بروی. به وادی ای که قوانین فیزیک و جسم آنجا حاکم نیست. بسیاری از انسانها با تمرین به آنجا رسیدهاند. معجزهی خلقت آنجا اتفاق میافتد.
تمام تلاشهای ذهن برای بیرون آمدن از ذهن بیهوده است. برعکس باید تلاش نکنی! باید پارو زدن را رها کنی!
باید پارو نزد واداد … باید دل رو به دریا داد!
مثل حافظ که بر لب جوی عمر مینشست!
فقط باید بنشینی و نگاهش کنی! بدون عکس العمل! وقتی نور شدید آگاهی به ذهن بتابد ذهن دیگر از بین میرود. ایگو یا ذهن کمرنگ میشود.
برای آمدن به لحظه که وادی ای فرای ذهن است تمرین ها و ابزارهایی هست. یکی از مهمترین ابزارهای تعبیه شده در ما تنفس هاست. تنفس ها ابزاری در دسترس برای همهی ماست. میتوانی بنشینی و توجه ات را بیاوری به طول نفس ها. دم و باز دم. طول دم. طول بازدم. مکث قبل از دم. مکث قبل از بازدم. اگر مدت زمانی این کار را انجام بدهی حتماً ذهن آرام میشود و به همین سادگی تو به لحظه میایی!
اما ناگهان ذهن شروع به تلاش و تقلا میکند تا بازگردد. افکار و احساسات مختلفی برایت تولید میکند! تنها کافیست بدون عکسالعمل فقط به آن آگاه باشی! جریان افکار و احساسات مثل رودی است که تو در کنار آن نشستی! رود را میبینی! اما تو از رود خانه بیرون آمدی!
ترس میآید و میرود! اضطراب با رودخانه می آید و میرود! گاهی یک موج بزرگ احساسات میآید! اما تو جایی بالاتر نشستهای. تو فقط نگاه میکنی! موج را قضاوت نمیکنی! جلویش را نمیگیری! تشویق اش نمیکنی! تو این موج نیستی!
بدنت که همان ذهن باشد امواجی تولید میکند! امواج درد! پادرد میگیری! دردهای ذخیره شده در بدنت مثل سیگنالهای عصبی ذهن باز هم از طریق همان رودخانه میآیند! اگر عکسالعمل نشان بدهی میافتی داخل رودخانه و با آن جربان افکار زیر آب میروی! دوباره تلاش کن. شاخههای نفَس را بگیر و از رودخانه بیرون بیا! مجدد میافتی. دوباره بیرون بیا! شاخههای تنفس همیشه هستند!
اوایل خیلی در رودخانه میافتی! اما کم کم تبحر پیدا میکنی! مدت زمان بیشتری میتوانی در ساحل بنشینی! شاید گاهی سِیلی بیاید. سیلی از افکار و احساسات. شاید کمی خیس بشوی! اما دیگر کامل به درون آنها نمیافتی! تبریک میگویم!
شما به ساحل لحظه آمدید! اینجا گذشته و آیندهای نیست! شما به مبدأ خلقت خیلی نزدیک شدهاید! شاید بهشت همینجا باشد! شادی و سرور! بی زمانی! سعادت! همه و همه.
خلاقیت اینجاست!
شاید امام زمان هم اینجا باشد! امام زمان یعنی امام بی زمان! یعنی آدم بی زمان! بی زمان که بشوی بی مکان هم میشوی! درون جسم یا بیرون جسم دیگر چندان تفاوتی ندارد! تو دیگر درگیر چرخهی توهم ذهن و بدن نیستی! تو به مبدأ خلقت آنقدر نزدیک میشوی که شاید کن فیکون را بتوانی انجام بدهی! شاید هزاران سال عمر کنی! بدنها فقط لباسهایی است که میپوشی و دور میاندازی! تبریک میگویم! شما به لحظه وارد شدهاید! در همین لحظه!
Comments