از سودای نان تا سودای عشق
كلا ما و شما نداريم !
ولى
اين ها را به خودم مى گويم!
بيشترآدمها اين روزها سوداى نان دارند!
بدون اين كه يك روز بدون نان مانده باشند!
بيشترشان سوداى نان دارند
ولى روزانه نان بسيارى در دريا مى ريزند!
ما را چه شده است كه
اكثرا فربه از نانيم و باز سوداى نان داريم!
اين چه بلايى است؟
مگر زمين، كم زمين حاصلخيز دارد؟
مگرآسمان، كم آب دارد؟
مگر مادر طبيعت كم شير دارد؟
شايد چشم ها گرسنه اند!
واگر نه شكم به تكه نانى سير است!
شايد چشم ها ترسانند!
شايد چشم ها را خوب باز نكرده ايم!
شايد به توصيه ى سهراب چشمهامان را با باران نمى شوييم!
شايد چوپان دروغگو خيلى فرياد زده است!
گرگى در كار نيست!
شهر در امن و امان است!
گرگها سيرند!
ميش ها سيرند!
باور كنيد!
باوركنيم!
Commentaires