انتظار!
***
در حالیکه منتظر طلوع خورشید بودم ایدههای این نوشته برایم آمد. عکسی از این لحظه برایتان میگذارم.
خورشید طلوع کرد. فکر میکردم وقتی خورشید بیاید چنین و چنان میشود! گرمایش را حس میکردم.
گاهی که مستقیم به خورشید نگاه میکنم کلمات و حروف را خوب نمیبینم.
خوب برگردیم به مفهوم انتظار!
زنبورها و مورچه ها بیدار شدند. اما آنها منتظر چیزی نیستند! گیاهان هم همینطور!
کل طبیعت همینطور!
تقریباً کل زمین و طبیعت فقط هستند بدون انتظار کشیدن!
آنها در بعد زمان هستند و بی زمانی!
فقط ما انسانها هستیم که تقریباً کل زندگی مان را در انتظار چیزی میگذرانیم.
انتظار طلوع!
انتظار ظهور!
انتظار مهدی موعود!
انتظار روشن بینی!
انتظار آینده!
انتظار فرج!
و کلا انتظار لحظهی بعدی!
انتظار بزرگ شدن فرزند یا بدست آوردن این و آن!
بدست آوردن پول و غذا و رابطه و این و آن!
اما غافلیم که چیزی برای از دست دادن و بدست آوردن نداریم!
همه چیز هست!
در لحظه همه چیز هست و نیست!
خدا در لحظه همه چیز را میداند و حس میکند و خلق میکند!
صدای پرنده ها در لحظه تولید میشود!
این کلمات همینطور!
و انتظار کماکان هست!
برای رفتن به مقصد! که همان مبدأ است!
مقصد و مبدأ یکی است!
ازل و ابد یکی است!
همه در یک نقطه جمه شدهاند!
ما هم در همان نقطه هستیم!
یکی با ابد و ازل!
یکی با خدا!
یکی با لحظه!
یکی با ارتعاشات خلقت!
در حال یک یوگای دائمی!
قرار بود اینجا یوگا کنم!
یوگای من شد یوگای کلمات!
با هم در نوشتن و خواندن یکی شدیم!
در این یوگای دائمی!
رقص خورشید روی امواج آب!

Comments