بازنگری چندباره ی نوشتن
—
نوشتن از دنیای درون یعنی سفر کردن به سرزمینی که کسی آن را نمیشناسد. به سرزمین درونت که سفر میکنی تنها هستی. هرکسی تنها به آن سرزمین سفر میکند. وقتی از سرزمین درونت سوغاتی میآوری دیگران برایشان عجیب است. فرض کن به سرزمینی دور در درون خودت سفر کردهای از آن سرزمین سوغاتی آوردهای! آن سوغات را در معرض عموم میگذاری! دیگران با تعجب نگاه میکنند! آنها در آن سرزمین نبودهاند. با تعجب از خودشان میپرسند این چیست! او کجاست! قبلاً در زمانهایی شاید به سرزمین درونی خودشان سر زده باشند! مثلاً هنگام افسردگی! بعد ناچارا تجربهی خودشان را با آنچه تو میگویی مقایسه میکنند! از دیدگاه خودشان حدس هایی میزنند. و در اغلب اوقات برداشتها و نتیجهگیری هایی با اشتباه! حتی یک شخص هم در زمانهای مختلف نتیجه گیریهای متفاوتی از یک تجربه میکند. بسته به حال و وضع روحی و درونی خودش! مثلا از عشق از مسوولیت از زندگی از مرگ هرکسی تجربه ها و قیاسات خودش را دارد. اینها موضوعاتی است که نمیتوان به اشتراک گذاشت. اینها نانوشتنی اند. تلاش برای نوشتن نانوشتنی هم تلاشی شاید بیهوده است!
تا وقتی هنوز خودت در دنیای درون به یقین نرسیدی باید سکوت پیشه کنی. مولانا بارها به خودش نهیب میزد که سکوت کن.
در قدیم هم همینطور بوده.
…
چون صفیری بشنوی از مرغ حق
ظاهرش را یاد گیری چون سبق
وانگهی از خود قیاساتی کنی
مر خیال محض را ذاتی کنی
اصطلاحاتیست مر ابدال را
که نباشد زان خبر اقوال را
منطق الطیری به صوت آموختی
صد قیاس و صد هوس افروختی
…
همواره این خطر هم هست که تجربیات درونی ات با شهوات و خواستههای مادی ات گره بخورد. به راحتی از آن ها سوء استفاده کنی! برای بدست آوردن پول و مقام اجتماعی از آنها استفاده کنی. برای رتق و فتق امور روزمره ات از مفاهیم معنوی استفاده کنی.
امروزه هم با وجود درگیریهای ذهنی زیاد و با رشد و گوناگون شدن دنیای بیرون ما هر لحظه بیشتر و بیشتر از دنیای درون خودمان دور میشویم. حتی اگر کسی سفرهای درونی زیادی رفته باشد باز هم معلوم نیست که همان درک تو را بدست آورده باشد. هر یک از ما تاریخچه ی منحصر بفرد و تجربهی منحصر به فرد خودمان را داریم!
عاقلان با تعجب از مولانا میپرسیدند که چه میکنی!؟ چرا دیوانه شدی! این چیزها که میگویی چیست! حافظ را به کفر متهم میکردند. حلاج را کشتند. عیسی را بردار زدند. این مثالها کم نیست!
اینها بسیار معمول و قابل پیش بینی است. برای همین هم هست که به ندرت میشود از دنیای درون گفت. گفتن از درون و تجربیات شخصی همیشه این خطرها را دارد.
اتفاقی که میافتد خودسانسوری شدید کسانی است که تجربیات درونی ارزشمندی دارند. آنها میفهمند که درک نمیشوند پس سکوت میکنند. پس کسی هم آنها را نمیشناسد. پس همه محروم میمانیم.
در بسیاری اوقات آنها به زبان رمز روی می آورند. با تمثیل و شعر سخن میگویند!
وقتی با زبان رمز صحبت کنی فقط کسی که آنجا رفته میفهمد! دیگران فقط چند کلمه میبینند! خود من سالهای سال از مولانا و حافظ فقط کلمات ظاهری را میدیدم! نمیفهمیدم! هنوز هم کامل نمیفهمم! گاهی نسیمی اگر بیاید شاید بوی عطری ببرم!
اگر کسی از دنیای درونش با وجود تمام این ریسک ها و خطرها حرف میزند او پاک باخته است. او عاشق است. او برای کمک به دیگران خطر میکند. او خودش را در برابر تیرهای قضاوت قرار میدهد. در برابر تیرهای کج فهمی. تکفیر میشود. صفات به او نسبت میدهند.
…
نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند
که آتش و تبش و گرمی هوات منم
نگفتمت که صفتهای زشت در تو نهند
که گم کنی که سر چشمه صفات منم
…
حافظ از رازی محافظت میکرد. او در تمام شعرهایش از حفظ راز سخن میگفت. مولانا به خود نهیب میزد که خاموش باش! پس خاموش میشوم!
コメント