ببخش و برو!
***
از آمدن و رفتن ما سودی کو
وز تار امید عمر ما پودی کو
چندین سروپای نازنینان جهان
میسوزد و خاک میشود دودی کو
می آییم و میرویم!
در دایرهای که آمد و رفتن ماست
او را نه بدایت نه نهایت پیداست
کس مینزند دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست
حال که میخواهی بروی ببخش و برو.
ما با همان و تنهایانیم. روزی میآییم و روزی میرویم.
این رفتن های فیزیکی و ظاهری یادآور آن آمدن و رفتنی است که خیام میگفت! خیامی که گردش زمین و ماه و خورشید را خوب میدانست!
ببخش که نمیتوانم در این مسیر تنهایی کمک ات کنم!
ببخش که حتی در اسباب کشی دست و دلم به کمک نمیآید!
ببخش که اکثر این مسیر؛ نادان بودم!
درگیر گرفتاریهای خودم بودم!
من با جسم تو نزدیک شدم!
من تو را، روح آن کودک معصوم تو را نشناختم!
من در این بیست سال اکثرا ناآگاه بودم!
در ناآگاهی خودم سوختم و چه بسا تو را هم سوزاندم!
در این مسیر تنهایی؛ سعادت را برایت آرزو میکنم!
شادکامی!
و رهایی!
شاید این اشک ها به جایی برسد!
برای رسیدن باید حواسم باشد!
به تمام ارتعاشاتم از این به بعد!
اما هنوز چیزی از تو میخواهم و آن این است!
حال که میروی؛ ببخش و برو!
ما برای پرواز؛ به بالهای بخشش نیازمندیم!
ما کوله بار سنگینی داریم!
من دارم!
امیدوارم تو سبک بار بروی!
این بخشش را صادقانه میخواهم و انجام میدهم!
خودم به تنهایی!
آن جاهایی که درگیر خشم و شهوت بودم و هستم!
ناآگاهی پشت ناآگاهی!
این بخشش مداوم را نگاه خواهم داشت!
بخششِ تو هم کادوی من خواهد بود!
قبل از رفتن!
رفتن این بدن؛ سفری است.
شاید سفر؛ همان بخشیدن باشد!
میگویند اشک و آب پاکی میآورند.
من با اشک میبخشم!
و با اشک طلب بخشش میکنم!
این خواب به زودی؛ بیداری میشود!
در روز بیداری؛ بخشش از همه شیرین تر است.
و این آخرین جملهی من خواهد بود:
حال که میروی
ببخش و برو …
با این موسیقی همزمان شد!
Komentáře