بیست سال تحصیل!
***
من هم مثل خیلی های دیگر از جمله دخترم تارا؛ افتادم در سیستم آموزشی!
حدود بیست سال از کودکی و جوانی من در سیستم آموزشی گذشت!
با این که آرزو میکنم ای کاش در طبیعتِ یک دهات و دور از تحصیلات زندگی میکردم اما لازم بود این اتفاق بیافتد! تا بالاخره بفهمم تحصیلات چیست! ذهن چیست! حافظه چیست!
من مهد کودک نرفتم چون نیازی نبود. در خانه پیش مادر و خواهر و برادرهایم ماندم. در شش سالگی حدودای مرگ پدرم؛ با اشتیاق به کلاس اول رفتم!
دست به سینه نشستم و کچل کردم و موهایم هم توسط ناظم قیچی شد!
شلنگ و خط کش کف دست و خودکار لای انگشت را هم اندکی تجربه کردم! اخراج از کلاس و دعوای آخر زنگ و زنگ ورزش و علوم و هنر و دینی و قرآن و ریاضیات و جبر و هندسه و مثلثات و کنکور را هم تجربه کردم!
ترم و انتخاب واحد و دختربازی و حذفِ واحد و پاس کردن با ده دوازده را هم در دانشگاه شریف تجربه کردم!
دوست دختر بازی و خواستگاری و ازدواج و بچهدار شدن و مهاجرت و سرمایه گذاری و خانه خریدن و قسط و وام و جدایی را هم تا حدودی تجربه کردم!
تمام اینها بود که الان نشستم کنار ساحلی جنگلی کنار اقیانوس آرام و دارم مینویسم!
از تمام گذشته قدردانم!
بهترین آنچه میباید بوده بوده.
هنوز نفس میکشم!
هنوز مینویسم!
هنوز نسیم را روی گونهام حس میکنم.
چهار سال مهندسی عمران خواندم! حدوداً در تئوری یادگرفتم چطور در طبیعت راه بسازم و سد بزنم و پل بسازم و سقف بزنم و آب بکشم و فاضلاب تسویه کنم و خاک را پایدار کنم و بتن و فولاد را تا حد شکست برسانم!
چهار سال اول تلاش کردم بر طبیعت غلبه کنم!
خاک و سازه و بار گذاری باد و باران و برف و زلزله!
به طور خیلی خلاصه یاد گرفتم چطور میشود در طبیعت شهر ساخت!
دو سال بعدی محیط زیست خواندم! فرمول های مربوط به آلودگی در هوا و آب و خاک! کنترل زبالههای ساختهی انسان!
نحوهی رشد جلبک در دریاچه ها و پخش آلودگی در خاک و آب و هوا!
یاد گرفتم که این شهرسازی طبیعت را آلوده میکند و باید آدمها را آگاه کرد که زباله را تفکیک کنند!
برای تز پایان نامه مشکل بوی لجن در آب یک شهر را حل کردم! فهمیدم جلبک ها در عمق آب رشد نمیکنند و ندانستن همین چیز ساده تبدیل به بحران های انسانی و حتی سیاسی میشود!
رودخانه ها و کانالهای شهر را با فرمول های ریاضی و نرمافزار مدل کردم تا وقتی سیل میآید آب به خیابان و خانههای مردم نرود!
بعد با استاد قهر کردم و تزم را تحویل دادم و بدون دفاع رفتم شدم راهنمای طبیعت گردی!
چون خودم میخواستم به طبیعت بروم!
میخواستم جواب سوالهای اصلی و اساسی را مستقیم از طبیعت دریافت کنم! نه از طریق فرمول های ریاضی!
یکی دو سالی پرنده شناسی و کمکهای اولیه و طبیعت گردی خواندم و دوستان جدیدی پیدا کردم!
دوباره برای زندگی در شهر رفتم اقتصاد و نفت و سرمایه گذاری و مدیریت ریسک و تحلیل بازار و غیره خواندم! ولی آن هم راه باطل بود!
خوشبختانه درگیر اعداد نشدم!
بعد هم که کشیده شدم به یوگا!
و نوشتن!
و تنهایی!
و رسیدن به نانوشتنی!
نوعی دیوانگی!
چرخیدن بی هدف در طبیعت!
شگفت زده شدن از دیدن یک برگ یا یک سنگ یا کلهی یک فک آبی که سر از آب بیرون میآورد!
و آیندهای که دیگر وجود ندارد!
و ترسی که دیگر پوچی اش برایم مشخص شده.
و خدایی که نمیتوان نوشتنش!
و سکوتی که بهتر از حرف است!
و وز وز مگس!
و و و …
Comments