تبریک تولد! -تیر ١۴٠١
***
چهل و اندی سال پیش پدر و مادر من دست به انتخابی زدند! نمیدانم چقدر انتخاب بود و چقدر اجبار! به هر حال بدن من در حال شکل گیری بود.
نقش من این وسط چه بود؟
باز هم نمیدانم چقدر انتخاب بود و چقدر اجبار! به هرحال من با این بدن به دنیا آمدم.
بعضی معتقد به اجبارند و بعضی میگویند ما خودمان پدر و مادرمان را انتخاب میکنیم!
هرکدام که باشد به هرحال من الان اینجا هستم! روی زمین. سوار بر این بدن!
این که بدنهای ها چقدر به هم نزدیک باشد خیلی مهم نیست! مهم این است که من و تو در این بدن در این زمان به هم متصل شدیم!
این شمارههای سال و روز بهانهای شد تا تو یاد من باشی و من یاد تو!
این اتصال اما از بعد فیزیکی نیست! شاید کیلومتر ها از هم فاصله داشته باشیم. اما در یک نقطه به هم متصل هستیم. ما در این زمان از راه این کلمات هر دویمان در این سفرِ جسم به هم متصل شدیم! این کمتر از معجزه نیست!
ما به هم یادآوری کردیم که یک جایی هست که آنجا من و تو یکی میشویم! با همه چیز یکی و تقریباً هیچ!
یک نقطهی نانوشتنی. یک لحظه. یک سکوت. یک مبدأ. یک مقصد. در جایی که نه متولد میشود و نه میزاید! لم یلد و لم یولد!
این اتصال و این تقارن را جشن میگیریم. در این لحظه. در این زمان. شمارهی ١۴٠١ خورشیدی!
شاید در جایی هم بدون زمان همدیگر را ملاقات کردیم! بدن ها از همین الان به شماره افتادهاند. بدنهای من و تو به زودی به جای اصلی خودشان بازخواهند گشت. به زمین. به مادر. از مادر به مادر به مادر.
این شماره یک رقم بیشتر شد. یک قدم نزدیک تر به آغوش مادر. ممنون که این را یادآوری کردی.
تا قبل از آن روز موعود من و تو میتوانیم با هم برقصیم و این یگانگی پیش از موعد را جشن بگیریم! این فرصت نفَس کشیدن. دیدن آسمان. لمس گرمای خورشید. بازی کردن با این کلمات. نوشتن از عشق.
نوشتن از آن نانوشتهی نانوشتنی!
تا قبل از روز موعود هنوز فرصتی هست که ما از عشق بگوییم! از راه دور اشک بریزیم. همچون پروانههایی در وصف شمع بگوییم و بشنویم. بسوزیم و بسازیم.
هنوز فرصتی هست تا نفس ها را بشماریم. تپش های قلب را حس کنیم. ببینیم این عشق وقتی بر خاک میزند چه غوغایی به پا میکند.
چند سالی شاید در پیش داشته باشیم. یک تبریک بزرگ مانده. تبریک تولد. تبریک مرگِ مرگ! تبریک نبودن مرگ. تبریک ماندگاری زندگی. تبریک مردن قبل از مرگ بدن. تبریک توهم مرگ. و زندگی جاودانی!
Comments