ترس های اجتماعی
دوباره دوی نصف شب شد! فرآیند نوشتن های من اینجوریه که یک سری حس ها و حرف هایی رو که توی ذهنم میچرخه اگر از راههای دیگه بیرون نیاد تبدیل میشه به نوشته! مثلاً کسی نباشه که باهاش درددل کنم. یا به اندازهی کافی تنها بوده باشم. یا مراقبه کرده باشم. یا یک حس عمیقی بر من چیره شده باشه.
این حس ها و افکار وقتی که پشت سد جمع بشه ناگهان سد میشکنه و تقریباً بدون سانسور یا ملاحظات دیگه میاد بیرون.
این نوشتن ها شاید به قول یکی از دوستان نهایت برون گرایی باشه! شاید نوعی تراپی برای من! شاید نوعی هنر! شاید حرف زدنهای یک دیوانه! شاید دعوت عمومی به خصوصی ترین خانهی دل! گاهی هم نقاشی کردن با کلمات! شاید گفتگو با خدا!
در این نوشته ها من معمولاً با خودم حرف میزنم. گاهی با وجدان عمومی بشر صحبت میکنم. از طریق این نوشته ها مرز بین من و خواننده هام برداشته میشه! نوعی یوگا! نوعی یگانگی نویسنده و خواننده!
همیشه ترس از قضاوت شدن هست. همیشه غریضهی محافظت از شخصیت اجتماعی هست! اما همیشه ترس ها وقتی توی دلشون بری پوچ و محو میشوند! این ترس های اجتماعی هم مستثنی نیستند.
تا الان خوشبختانه اتفاق بدی نیافتاده! فقط اون شخصیت های کاذب اجتماعی ذهنی ام با این نوشتن ها کمرنگ تر و کمرنگ تر میشن!
Comments