تصمیم گیریِ مکتوب
***
هنوز کمی سرفه و گلودرد دارم. کامل خوب نشدم. بالطبع خیلی خوب نمیتوانم مدیتیشن کنم. بالطبع نوشتههام سطحی تر شاید باشه!
نوشتههای سادهتر البته شاید برای خواننده ها هم راحت تر باشه چون خیلی لازم نیست فرکانس خاصی داشته باشی تا بگیری.
البته تقریباً مطمئنم که بالای ٩٠ درصد آدمها که تجربیات مشابهی نداشتن متاسفانه اکثر نوشته های من رو درست متوجه نمیشوند. البته جای تأسف هم نیست. به هرحال زمان همه چیز رو روشن میکنه.
«تصمیم گیری» در لغت فارسی و انگلیسی تقریباً به معنی کشتن یک گزینه است. یعنی از بین دو گزینه یکی را میکشی یا ساکت میکنی.
اگر در لحظه باشی یعنی تجربهی خاموش کردن ذهن و زمان را داشته باشی دیگر تصمیم نمیگیری. یعنی به جایی میرسی که دیگه در لحظه غرق هستی و آینده و دوراهی ای وجود نداره.
نوعی سپردن خودت به دست تقدیر. نوعی اطمینان از آینده.
نوعی مساوی شدن تمام گزینه ها.
مثلاً در مورد تصمیم گیری اینکه کجا زندگی کنی! متاهل باشی یا مجرد. و تصمیماتی که به ظاهر بزرگ به نظر میرسند دیگر نظری نداری. حتی در مورد انتخاب کار و شغل هم تصمیمگیری نمیکنی!
هرچه پیش آید خوش آید!
آدمهای معمولی گیج میشوند! دوستی داشتم که میگفت میخوام کمکت کنم و وقتی میدید من خودم تصمیم ندارم بیشتر گیج میشد! اکثر آدمها حدوداً میدونند چی میخواهند و برای رسیدن به اون خواستهها برنامهریزی میکنند.
حتی خانم قبلی من هم وقتی میبینه که من تمام گزینهها تقریباً برام علی السویه هست گیج و مضطرب میشه.
نوعی توکل و اعتماد به آینده باید داشته باشی.
یعنی اطمینان از اینکه هوش عمیق زندگی همیشه بهترین آینده رو برات به ارمغان میاره.
آیندهای به مراتب بهتر از اونی که تو بتونی براش تصمیم گیری و برنامهریزی کنی!
نوعی سپردن خودت به دست روزگار.
نوعی تمام شدن ترس از آینده.
نوعی توکل واقعی و صددرصد.
تنها مسوولیت تو این است که در زمان حال بتوانی آگاه بمانی.
البته ماندن در حال هم نیاز به جد و جهد فراوان دارد.
در لحظه که باشی زمان و ایگو محو میشوند و فقط تجربهی زندگی در لحظه میماند.
ابتدا فقط برای لحظاتی آن را میچشی بعد به مرور بیشتر و بیشتر میشود.
از یک حدی که بیشتر شد دیگر راه برگشت به ذهن و ایگو نداری. وارد سطحی غیر قابل برگشت میشوی.
سطح عدم تصمیم گیری.
سطح سپردن.
سطح کنار رفتن.
سطح سکوت.
Comentarios