حقیقتِ مرگ!
—
گاهی در زندگی ریش ات به کسی گیر میکند. درگیر میشوی! نه درگیری بدنی! بلکه درگیری ذهنی یا روحی! راستش را بخواهید من هم درگیر شدم! درگیر شدم که اینجا هستم و دارم مینویسم! در سرزمین هندوستان!
شاید تو هم ریش ات به من گیر کرده! واگر نه اینجا در حال خواندن نبودی!
دوستی میگفت خودت و اطرافیان ات ایزوله هستید! از دنیا فرار کردهاید. تک بعدی هستید!
خواستم آدمها را به دو دسته تقسیم کنم! به چند روش! آدمهای مراقبه گر و غیر مراقبه گر! دیدم فایده ندارد.
خواستم آدمها را جور دیگری تقسیم کنم! کسانی که در حال نابود کردن زمین هستند و کسانی که در حال نجات دادن زمینند. گفتم طولانی میشود. شاید وقتی دیگر!
دنبال یکی کردن میگشتم! من برای تقسیم کردن عجلهای ندارم! شاید برای نوشتن عجله کنم! شاید پرحرفی کنم. شاید پرنویسی کنم! اما همهی آن ها برای یکی کردن است.
و بالاخره یافتم.
من و تو یک جا یکی میشویم. در مرگ! آنجا هر دوی ما مشترک هستیم. به یک نقطه خواهیم رفت. این چند روز زیاد فرقی ندارد! گروهی به درون توجه میکنند و گروهی به بیرون!
گروهی حقیقت را آن بیرون جستجو میکنند. در این نوشته! در فلان فلسفه! در فلان ایدئولوژی! در پول! در اقتصاد! در خانواده! فلان و بهمان!
اما گروهی حقیقت را در درون جستجو میکنند! آنها کسی در گوششان گفته آن بیرون خبری نیست! پس به دنبال حقیقت در درون خودشان هستند. آنها چشم ظاهر را بر دنیا میبندند. اما چشم درون را باز میکنند.
اما تو چون هنوز داری بیرون را نگاه میکنی میبینی کسی چشمش را بسته! پس میگویی قطعا از دنیا فرار کرده! قطعاً خودش را ایزوله کرده! قطعاً تک بعدی است! درست دیدهای! تک بعدی است. حقیقت فقط در یک بعد پیدا میشود! بعد درون!
آن بیرون میتوانی به همه زل بزنی! همهی عالم و آدم را تحلیل کنی. موشکافی کنی! روزی به دنبال غرب بروی! روزی به دنبال شرق! خودت را شبیه این و آن کنی! ادای کسی را در بیاوری! اما بالاخره روزی به حقیقت مرگ میرسی! حقیقت زیبا و خالص و تک بعدیِ مرگ!
وقتی به مرگ رسیدی ناچار معطوف به درون میشوی! حتی اگر با چشمان باز بمیری یا بسته! مرگ نزدیک است. همانطور که با آمدن یک زنبور در گوش ات از جا میپری. یا با دیدن یک مورچه به خودت میآیی!
مرگ میتواند ناگهانی باشد! یا آرام آرام!
مثل پایان این نوشته!
Comments