دعوا بر سر زمین!
***
دور یک میز با خودم یا دیگری داشتیم حرف میزدیم! گفت مشکل تو مالی است. با همه مشکل داری. گفتم خوب. مثالی زدم!
گفتم این میز را ببین! الان نشستیم دور این میز. همه از روی این میز میخوریم و لذت میبریم. حال اگر یکی از شما بگوید یالا سهم خودت را از میز جدا کن بردار و برو! من برای آرام کردن او هم که شده از سر این میز میروم آنطرف تر! سر میزی که روزی دور هم از آن میخوردیم دعوی نمیکنم!
شاید اکثر آدمها سر میز پول (که از نظر من همان میز غذاست) همدیگر را پاره کنند! اما من نمیکنم!
گفت تو کیک را برمیداری و فرار میکنی! نقشش را هم بازی کرد! کسی که یک تکه کیک برداشته و فرار میکند!
چند روزی با خودم بودم. در این اندیشه که چرا با مثال میز هم آن چند نفر باز حرف من را نگرفتند!
اینجا مثال را کمی بهتر میکنم!
ببینید یک میز بیشتر نداریم! یک زمین است. مقداری خاک! مقداری زمین کشاورزی و مقداری محصول! مقداری غذا!
هنوز کشاورزی در ماه و مریخ راه نیافتاده. پس یک میز بیشتر نداریم! یک زمین سبزِ بزرگ زیبا!
من و تو سر این میز یا سفره یا خاک نشستهایم! اما نه برای همیشه!
امروز از گیاه و گاو و گوسفند میخوریم! به لطف خاک و خورشید و درختان و لطف بی حد تمام موجودات!
اما کسی نمیتواند زمین را بردارد و فرار کند!
دیر نمیشود که من و تو غذای دیگری میشویم! یا غذای آتش میشویم یا غذای کرمها یا مورچهها یا پرندگان لاشخور!
این شکم هم با اندکی غذا سیر میشود! اما چشم حریص ما نه!
همواره در ترس است! همواره درحال مرز کشی است. همواره در جنگ است!
اگر بدانی گرسنگی و ترس از گرسنگی بیشتر از حرص و ترس است و ایندو توهمی بیش نیست دیگر میز را به هم نمیزنی! با ملایمت و صفا از این میز مشترک میخوری!
با آرامش زندگی میکنی و وقتی زمانش رسید با آرامش خودت خاک میشوی!
و چه موهبتی است که بدانی از زمین چه میخواهی!
و در حضور مولانای جان دیگر سخن پردازی من لزومی ندارد!
کوزهٔ چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر در نشد
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب کلی پاک شد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد
عشق جان طور آمد عاشقا
طور مست و خر موسی صاعقا
با لب دمساز خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنیها گفتمی
هر که او از همزبانی شد جدا
بیزبان شد گرچه دارد صد نوا
コメント