سفر هندوستان -١٣
خداحافظی با ایشا -١٠ جون ٢٠٢٢
—
همه چیز این شهر کمی عجیب است. حسش و انرژی اش. احساس میکنم خیلی آروم هستم! شاید آرامترین حالتی که تا حالا داشتهام!
برای حدود یک هفتهی آخر سفر هیچ برنامهای نداشتم. برنامهی خواب و غذایم مرتب بود. و هر روز کمی یوگا. پیادهروی بدون برنامهریزی قبلی داشتم! داشتم تمرین میکردم یک هفته بدون برنامه و کاملاً بی هدف. در لحظه باشم! تا حدودی هم شد. تا اینکه یهو دیدم سه روز وقت دارم و میتوانم به بمبئی بروم. در کنفرانس نجات خاک شرکت کنم و به جای اتوبوس با هواپیما بروم! در عرض یک ساعت بلیط اتوبوس را پس دادم و دو تا بلیط هواپیما خریدم. هفت ساعت دیگر هم به فرودگاه خواهم رفت. دو روز در بمبئی و بعد حرکت به سمت ونکوور کانادا!
یک حسی به من میگوید که من دوباره به ایشا بازخواهم گشت! نمیدانم کی و چگونه و چرا!
آرامش عجیبی دارد اینجا.
تقریباً شبیه بهشت است.
آب و هوا عالی.
آدمها عالی.
غذا عالی.
فقط ارتفاع دوش آب گرمش کوتاه است!
اینجا خانهی سادگورو است.
با اینکه خودش نیست اما انگار روحش اینجاست.
تمام سنگها و گوشه و کنارها آدم را یاد سادگورو میاندازد. محور اینجا خود سادگورو است. حتی اگر خودش نباشد!
تقریباً دورتادور کوه های سرسبز است.
در یک کلمه اینجا جای عجیبی است!
غیر قابل توضیح!
شاید نانوشتنی!
راننده تاکسی زنگ زد!
سه و چهل و پنج صبح از ایشا میروم!
Commentaires