top of page
rshahrad4

شب و موسیقی و او

 شب و موسیقی و …

شب و موسیقی که هست دیگر راهی نمی‌ماند جز نوشتن. پرسه‌های الکی آن توی اینترنت تموم شد، بیشتر راههای اتلاف وقت رو تست کردم همشون تموم شدن! پس می‌رسم به نوشتن! 

راستش می‌خواستم در مورد انگیزه‌های خواننده‌هام چیزی بنویسم. حالا خودم رو می‌نویسیم! چون در نهایت نویسنده و خواننده هردو یکیست. ما در تجربه هامون خیلی بیشتر از اونی که فکر می‌کنیم شبیه هستیم! 

احتمالا شما هم مثل من دنبال اون حس های خوب، یا برای پر کردن اون خلأ دورنی به اینجا سر زدید. 

من گاهی مثل آدمی سرگردان می‌چرخم توی اینترنت توی دنیا تا آنچه یافت می‌نشود رو پیدا کنم! دنبال اون لحظه ای می‌گردم که یک موسیقی در یک لحظه روحم رو لمس کنه. دنبال یک حرف ناب. دنبال یک تجربه. عکسها و صفحات جذاب رو اسکرول می‌کنم با عجله و با سرعت! دنبال دوستی می‌گردم که کمی با من همدرد باشه. چند تا پیغام ردوبدل می‌کنم. دوستانی هستند که کمی و فقط کمی همدیگر رو می‌فهمیم! بهترین دوستان هم فقط کمی از همدیگر درْک می‌کنند. این ناچاریِ اجتناب ناپذیر زندگیه. یادتونه مولانا می‌گفت از درون من نجست اسرار من! واقعیت محض اینه که ما تنها به دنیا میایم تنها باید زندگی رو تجربه کنیم و تنها برویم! 

این واقعیت تلخ رو باید مزمزه کنیم. بپذیریم و با تنهایی خودمون خو کنیم. 

در طول مسیر خیلی تلاش و تقلا می‌کنیم به این و آن بچسبیم تا بلکه تنهاییمون رو فراموش کنیم اما ذهی خیال باطل! 

در لحظاتی کوتاه فقط دو آدم تنها میتونن ملاقات کوتاهی داشته باشند! شاید وقتی با عجله اسکرول می‌کردی گذرت به اینجا افتاد. شاید تو هم مثل من دنبال پر کردن اون حفره‌ی درونی به اینجا اومدی. شاید تو هم مثل من عجله داری! من برای نوشتن و تو برای خواندن! ما هردو عجول! نمی‌دانیم به کجا می‌رویم چنین شتابان! 

آنقدر میدوی از این کشور به آن کشور! از این سرگرمی به آن سرگرمی! از این اپ به آن اپ! از این دراما به آن یکی! آنقدر می‌دوی تا خسته و سرگردان می‌رسی یه این کلمات! کلمات پراکنده‌ی یک تنها! مثل خودت! دو تنها بهتر همدیگر را درک می‌کنند. بالاخره ما همدردیم. درد تنهایی. 

ما تنها و لُخت گریه کنان به زمین افتادیم! تقریباً داستان کل زندگیمان همین است. تنها و گریان و سرگردان! به دنبال بازگشت! بازگشت به آن کسی که ما را پرتاب کرد به این دنیا. همان خالق! خالق ساکتی که همه جا هست! همانی که نانوشتنی است! فقط گاهی سروکله‌اش در اشک ها پیدا می‌شود. و در هر نفَس وقتی دوباره در ما می‌دمد و به ما زندگی می‌دهد! چند ثانیه‌ی دیگر باید با بلعیدن اکسیژن بسوزی! آتشی در تو انداخته! 

تمام راه‌های فراموشی را امتحان کرده‌ای. خودت را با شغل، با دیگران، با جامعه، با مردم، با ثروت، با زن!، با سکس با بدن با همه چیز سرگرم کرده‌ای. همه جا را گشته‌ای. پیدا نمی‌شود! آن چیزی که دنبالش هستی فقط درون توست. 

دوای جمله علت هایت. افلاطون و جالینوس تو آنجاست. آن جای نانوشتنی. 

خودت را به خواب می‌زنی. هویت ها و نقشهایی را برای این صحنه‌ی تئاتر زندگی به خودت می‌گیری! اما هیچ کدام از این نقشها به تو نمی‌چسبد! حتی نقش پدری یا مادری! این هم نقشی بیش نیست! 

فرزند تو نزدیکترین موجود ژنتیکی به توست! پنجاه درصد ژن هایش مستقیما از تو کپی شده! سعی می‌کنی فرزندان زیاد بیاوری. مثل پدر من! هفت بار تکرار کرد. و من هفتمین تلاش پدرم بودم برای مبارزه با تنهایی! اما او در نهایت تنها رفت. تمام ما هفت فرزند. زن و بچه و ثروتش را تنها گذاشت! باز برگشتم به مبدأ مختصات. 

روزهایی بود که همراه دیگران شدم. در تلاش آنها برای پر کردن این خلأ. در تلاش آنها برای پول درآوردن و تجربه ی زندگی همراهشان شدم. برای چند ساعت. یا لحظاتی هیجان در جمع بودن را تجربه کردم. اما دوباره شب شد. دوباره من با موسیقی و شما تنها شدم!

با خودم و آیینه تنها شدم! 

شما هم آیینه‌هایی هستید که گاهی خودم را در شما می‌بینم. من آیینه‌ی شما و شما آیینه ‌ی من هستید. اما این فقط یک آیینه است. به زودی آیینه کنار می‌رود و تو می‌مانی و خودت! تنها یک نفر! 

کم کم تو هم محو می‌شوی! فقط یک نفر می‌ماند! وحدت وجود! یکی هست و هیچ نیست جز او! حتی تو! خود تو هم توهمی بیش نیستی! او دارد خودش را در آیینه می‌بیند! فقط یکی هست! آن نانوشتنی!

موسیقی دوباره و دوباره پخش می‌شود. من و تو کماکان حیران و سرگردان در حال گشتن و نیافتن. 

اشتباه آمده ایم. یار آنجاست! درون قلبت. آنجا بوده و هست وخواهد بود. 

همان‌جایی که حتی اگر بدن نداشته باشی می‌دانی کجاست. وقتی به تو بدن داد مدام با این بدن دنبالش می‌گردی! این بدن که از دو سلول درست شد و دوباره نیست می‌شود! خاک می‌شود.اما او هست!

همانی که مولانا به پایش سوخت. شمس دیوانه‌اش بود. باید در سکوت دنبالش بگردی. با نوشتن و خواندن نمی‌شود! با سکوت شاید ….

این هم لینک موسیقی این نوشته:

0 views0 comments

Recent Posts

See All

معجزۀ روشن بینی

مراقبۀ امروز-معجزۀ روشن بینی *** گاهی وقتها تنها راه مراقبه برایم نوشتن است. می‌خواستم به صورت ویدیو بگویم ولی ذهنم آنقدر آرام نیست که در...

بیزینسِ امروز

بیزینسِ امروز *** امروز می‌خواهم در مبحث کار و بیزینس بنویسم. کار و بیزینس خودم و بقیه. نقطهء شروع این جریان با گذاشتن پستی در لینکدین...

مسئولیت اصلی

مسئولیت اصلی *** به مرور که خودم و اطرافیانم را مشاهده میکنم کد هایی برایم باز میشود. یکی از آن کد هایی که طبق مشاهدات من تقریبا اکثر...

Comments


bottom of page