مرگِ یوگی
***
قبلاً در مورد خودکشی و مرگ نوشتهام.
موضوعاتی که معمولاً آدمها از آن فرار میکنند. حتی این نوشته برای خیلی ها خوشایند نیست.
اگر دوست ندارید لطفاً ادامه را دیگر نخوانید.
اما اگر دوست دارید، چیزی هست به نام مرگ یوگی.
در یوگا، مرگ چیز بدی نیست. در یوگا یکی شدن کامل با جریان طبیعت در مرگ اتفاق میافتد. مرگ، کامل و بی نقص است.
این روزها صحبت از مرگ های خود خواسته یا اتانازی به قانون هم راه پیدا کرده.
اما اینجا نظر خودم را میگویم. برای خودِ من؛ ترجیح من، دخالت مینیمم پزشکی است.
اگر بتوانم در یوگا و آگاهی کامل زندگی کنم امیدوارم که بدون بیماری این اتفاق بیافتد.
یعنی در اصطلاح به آن میگویند، مرگ در اثر کهولت سن. یا به عبارتی تمام شدن تمام انرژیهای حیاتی. به مرور و به آرامی.
اگر در زندگی اشتباهاتی بکنم احتمالا منجر به بیماری میشود که کارمای خودم است و باز هم فکر میکنم عدالت همان است. یعنی کارمایی که در زندگی در اثر ناآگاهی کسب کردهام شاید به صورت بیماری خودش را نشان بدهد.
مصرف حداقل داروهای طبیعی تسکین درد شاید لازم بشود اما ترجیح من از دست ندادن آگاهی است تا جایی که امکان دارد. مرگ در حالت خواب یا تحت تاثیر داروهای قوی بی حس کنندهی شیمیایی ایدهآلِ من نیست.
در حالت ایدهآل، مرگ باید در آرامش و پذیرش باشد. بدون دخالتهای مرسوم پزشکی. در فضایی معنوی. ترجیحا در معبدی یا در قعر طبیعت.
چیزی شبیه مرگ تیک نات هان که ویدیو هایش در اینترنت پخش شد.
در یوگا و عرفان ایرانی، مرگ درآوردن لباس است.
لباسی که از جنینی به مرور به تن کردی، در میآوری. بدن شبیه لباس است. و این جمع کردن که در غذا خوردن اتفاق میافتد و درآوردن لباس که در مرگ اتفاق میافتد، بهتر است با آرامش و در صلح و پذیرش و معنوی اتفاق بیافتد.
وضعیت و حالت زندگی تاثیر زیادی در وضعیت و حالت مرگ دارد.
هر شب باید مرگ را تمرین کنی.
هر شبی که میخوابی باید فکر کنی، این بستر مرگ است.
باید هر شب، سبک و بدون فکر و در آرامش و با معدهی خالی به خواب بروی. اگر این را چند سالی تمرین کنم مرگ را هم میتوانم به همین ترتیب انجام بدهم.
باید هر شب خودت را از تمام دنیا پاکسازی کنی. از تمام منیت ها. از تمام وابستگی ها.
خواب، یک مرگ موقت است. یک تمرین خیلی خوب. هر شب این فرصت هست که برای مرگ تمرین کنی.
اما بهتر است اینجا بنویسم.
اگر روزی بدن من آمادهی پذیرش زندگی نبود نیاز به تلاش های زیاد پزشکی نیست.
چند صباحی بیشتر زندگی کردن با سیم و لوله اصلا ترجیح من نیست.
در چهل و چهار سالگی این را مینویسم.
در یوگا چرخهی کامل زندگی هفت دورۀ دوازده سالۀ خورشیدی است. یعنی ٨۴ سال.
من به عدد ٨۴ راضی ام.
در حدود نیمه های راه که ۴٢ سالگی ام بود با ویپاسانا و یوگا آشنا شدم. و این ۴٢ سال قطعاً با ۴٢ سال قبلی فرق دارد. قطعا آگاهانه تر است.
۴٢ سال انبساط و ۴٢ سال انقباض. یک تعادل خوب ریاضی.
۴٢ سال رشد مادی و ۴٢ سال رشد معنوی.
یک یوگی، تمام امور را برای مرگ خودش برنامه ریزی میکند. حتی روز و ساعت آن را میداند.
یک یوگی مالکیتی برای خودش نگه نمیدارد، در صورت امکان.
یک یوگی به تنفس ها و انرژیهای حیاتی بدن آگاه است. پس از روی نفس های خودش تقریباً میفهمد چند نفس دیگر باقیمانده.
شرایط مرگ حتماً باید در محیطی معنوی یا طبیعی باشد. حضور انسانهای آگاه در اطراف انسان نعمتی است. انسانهایی که لحظه و مرگ و سکوت را میدانند و میتوانند در این سفر من را با انرژی حضور خودشان بدرقه کنند.
حضور پرستار و دکتر و حتی اعضای خانواده اصلا ترجیح من نیست. اما حضور فرد یا افرادی آگاه، که خود از مرگ نمیهراسند برایم غنیمت و نعمتی است.
اگر موفق بشوم زندگی یوگی انجام بدهم، انشاالله مرگ یوگی هم نصیبم خواهد شد.
کتاب مرگ، نوشتهی سادگورو را احتمالا چندین بار دیگر خواهم خواند.
بدنم را دوست دارم به طبیعت بازگردد. تفاوتی ندارد تبدیل به غذای درختی بشوم یا حتی غذای حیوانات. دوست دارم در آرامش و سکوت به طبیعت باز گردد. همانجایی که متعلق به آن است. به زمین یا دریا یا آتش خیلی فرقی ندارد.
اگر تو کسی هستی که این را خواندی و از زمان مرگ من آگاه شدی این را در حکم وصیت من بدان و حتما در آن زمان این را دوباره برای آدمهای تاثیرگذار در این سفر بخوان.
بی نهایت ممنونم.
コメント