top of page
rshahrad4

معامله یا عشق؟

 معامله یا عشق؟

***

اول ببینیم این عنوان چه معنایی دارد. معامله یا ترنزکشن همان بده بستان است! 

خیلی ها معتقدند دنیا دنیای بده-بستان است. Give and take. بازار بر این اساس است. چیزی می‌دهی و چیزی می‌گیری! 

بازار پر است از ترازو! ترازوهایی که میزان بده و بستان تو را می‌سنجند. ذهن بازاری هم مدام در حال سنجیدن است. ذهن بازاری مدام در حال مقایسه و محاسبه است! 

مثلاً مدام می‌گویی اینقدر میدهم و در ازایش اینقدر می‌گیرم! واحد سنجش برای چیزهای مادی پول است! اما کم کم این داستان معامله گسترس پیدا می‌کند. تا جایی که می‌خواهی همه چیز را معامله ببینی! همه چیز را بسنجی! اما این داستانِ سنجش و بده بستان یک جایی به دیوار می‌خورد! 

مثلاً جان انسان قابل اندازه‌گیری نیست اما می‌خواهند برایش قیمت بگذارند! 

اکسیژن؛ آب؛ درخت؛ زمین. اینها هم قابل معامله نیست! اما می‌خواهند برایش قیمت بگذارند! 

بعد می‌رسی به عشق! می‌رسی به آغوش مادر! شیر مادر! اینها چند است؟ 

می‌رسی به مرام به معرفت! به خود عشق! اینها را چطوری اندازه‌گیری میکنی؟ 

دل خوش سیری چند؟ 

لحظه چقدر می‌ارزد؟ 

خورشید نوروگرمایش را چند حساب می‌کند؟ 

زمین علف ها را چند می‌فروشد؟ 

درخت روی کدام حساب میوه می‌دهد؟ 

مثنوی مولانا چند می‌ارزد؟ غزل حافظ چطور؟ 

دیدن جهان چند است؟ 

شنیدن موسیقی! 

خواندن نوشتن! 

درک! درک حقیقت! درک معنی این کلمه ها! 

نوشتن از نانوشتنی! 

یک نفس راحت به تو دادن! یک نفس بیرون دادن!

اشک چشم‌ها! 

اصلاً خود لحظه؟

به اینجا که برسی محاسباتت مسخره می‌شود! اینجا وادی دهش است! 

اینجا وادی عشق است! 

اینجا وادی سرسپردگی است! همان دیووشن! 

اینجا ترازوها جور دیگری است! 

اینجا هرچه بدهی برنده‌ای! یک سیر گاهی هم وزن جهان می‌شود!

اینجا یک لحظه ابدیت را در خود دارد! 

اینجا خدا هست!

اینجا همان باغ ملکوت است! 

اینجا تو دیوانه‌ای! دقیقا متوهم! 

کم کم میفهمی دنیا دنیای بده-بستان نبود! 

میفهمی تو چیزی نداشتی که بدهی! 

میفهمی تو فقط گرفته‌ای! 

تو یک ذره‌ی کوچکی هستی که در اقیانوس رحمت غرق است! 

هیچ نداری! اما همه چیز داری! 

ناگهان همه‌چیز شبیه بهشت می‌شود. 

میفهمی دنیا دنیای عشق است! 

معامله ای در کار نیست! 

کم کم تو خودت می‌شوی عشق! 

عشق تو را دیوانه می‌کند!

مثل خودش می‌شوی!

خود خود عشق! 

اینجاست که کلمه‌ها از پس این معامله برنمی‌آیند. کلمه توان نوشتن و سنجیدن عشق را ندارد!

و مثل مولانا قلم ها را می‌شکنی! 

چون بودا سکوت می‌کنی!

چطور از نانوشتنی بنویسم! 

من خودم نوشته‌ام! من نمیتوانم بنویسم! 

من را کسی نوشته! 

تو را کسی نوشته! 

در سکوت! 

0 views0 comments

Recent Posts

See All

معجزۀ روشن بینی

مراقبۀ امروز-معجزۀ روشن بینی *** گاهی وقتها تنها راه مراقبه برایم نوشتن است. می‌خواستم به صورت ویدیو بگویم ولی ذهنم آنقدر آرام نیست که در...

بیزینسِ امروز

بیزینسِ امروز *** امروز می‌خواهم در مبحث کار و بیزینس بنویسم. کار و بیزینس خودم و بقیه. نقطهء شروع این جریان با گذاشتن پستی در لینکدین...

مسئولیت اصلی

مسئولیت اصلی *** به مرور که خودم و اطرافیانم را مشاهده میکنم کد هایی برایم باز میشود. یکی از آن کد هایی که طبق مشاهدات من تقریبا اکثر...

Comments


bottom of page