منشأ بردگی در زمین
***
بگذارید داستان را کمی ساده کنیم.
زمینی را تصور کنید مثلاً صد هکتار. صد نفر هم در آن زمین زندگی میکنند. هر نفر یک هکتار دارد و از محصولات این زمین میخورد و زندگی میکند.
با این فرض که مساحت زمین ثابت است اگر جمعیت هم ثابت بماند تعادل حفظ میشود. یعنی همیشه صد نفر هستند و هر نفر یک هکتار دارد برای زندگی! از یک هکتار خودش غذا و سرپناه بدست میآورد و زندگی میکند و میمیرد و میدهد به نفر بعدی!
حال فرض کنید به هر دلیلی تعادل به هم میخورد! مثلاً جمعیت میشود دویست نفر. یا در اثر زاد و ولد یا در اثر مهاجرت حالا دویست نفر میخواهند در همان صد هکتار زندگی کنند.
اما صد نفر اول هر کدام مالک یک هکتار بودند! این صد نفر اول حاضر نیستند زمینشان را با دیگری تقسیم کنند. اما به هرحال صد نفر جدید اینجا هستند! نه میخواهیم بکشیمشان نه بجنگیم! پس چه میکنیم؟
بله درست متوجه شدید! بردگی را اختراع میکنیم!
یعنی صد نفر اول به این توافق با صد نفر دوم میرسند که؛ اگر میخواهید روی زمین ما بمانید و زندگی کنید باید کاری که ما میگوییم را انجام بدهید!
مثلاً باید روزی ٨ ساعت کشاورزی کنید!
یا مثلاً از ٩ صبح تا ۵ عصر در آفیس بنشینید و به چیزی که ما میگوییم توجه کنید!
کل قوانین مالکیت و کار و املاک و اجاره و سیستم قضایی و پلیس و نیروهای امنیتی و مسلح هم برای این کار درست میکنند!
یک سیستم بزرگ فکری و آموزشی و تبلیغاتی هم این قرارداد اجتماعی را تبلیغ و ترویج میکند.
خلاصه اش این است که اگر در این صد هکتار ما بخواهید بمانید و زندگی کنید یعنی از فضا و سرپناه و آب این زمین استفاده کنید باید کاری که ما میگوییم را هم انجام بدهید!
و این یعنی شروع سیستم بردهداری مدرن!
حالا صد نفر دوم دو راه دارند!
یا در آن صد هکتار بمانند و بردگی کنند!
یا بروند و تکه زمین دیگری برای زندگی پیدا کنند!
این مثال ساده شده بود. در عمل همه چیز کمی پیچیدهتر میشود. مثلاً پادشاهی افسران نظامی را میفرستد تا زمینهای آمریکای شمالی را متعلق به پادشاه اعلام کنند! و بعد از آن هر کسی در این زمین ها بخواهد باشد بایستی قرارداد فوق را اجرا کند! واگر نه حق زندگی ندارد! بردگی بهترین حالت زندگی است! در زمین هایی که از قبل دارای صاحب است! حال صاحب میتواند کمپانیهای بزرگ باشد یا دولت! فرقی نمیکند!
آن صد نفر اول که در تعادل زندگی میکردند هم شاید ساختارهایی قبیلهای داشتند شبیه قبایل بومی آمریکای شمالی اما آنها مالکیت زمین نداشتند! زمین مادرشان بود و در آغوش مادرشان در تعادل زندگی میکردند.
دعوای مالکیت زمین در تمام کرهی زمین البته شدت و ضعف دارد!
مثلاً بودن در یک شهر که آدمهای بیشتری در زمین کمتری جمع شدهاند گران تر است! یعنی نیاز بیشتری به بردگی دارد! در شهرها مثلاً به جای صد نفر هزاران نفر در همان صد هکتار زندگی میکنند! اما مالکیت به سختی از همان صد نفر اول به دیگران منتقل میشود!
این سیستمِ مالک و برده در تار و پود سیستم اقتصادی تنیده شده و جوری تبلیغ میشود که انگار بدیهی و لازم است! هنوز در فرهنگ انگلیسی به مالک میگویند لَند لُرد! یعنی خدای زمین!
به بردگان فهمانده میشود که برای زندگی کردن راهی نیست جز بردگی! مثلاً میگویند حتی حیوانات هم برای غذا بدست آوردن زحمت میکشند!
درست است که برای زندگی کردن در زمین باید تلاش کرد و غذا و سرپناه از زمین تهیه کرد اما در سیستم اقتصادی مبنی بر مالکیت معمولاً صد نفر دوم فقط کار میکنند و صد نفر اول فقط استفاده میکنند.
اینطور میشود که صدها نفر با حقوق حداقل و کمترین امکانات زندگی؛ یک گوشی آیفون میسازند تا یک نفر با حقوق چند روزش از آن استفاده کند! و دور بیاندازد و زمین را هم آلوده کند!
یا مثلاً کسی در آمریکای شمالی ماهی چند صد دلار هزینههای سگش را میدهد در حالیکه کسی در آنطرف دنیا با ماهی چند دلار فقط غذایش را بدست میآورد تا گرسنه نماند! هزینههای مهدکودک و آرایشگاه سگ کسی میتواند با هزینه ی غذای ده ها کودک انسان برابری کند!
تمام اینها را گفتم نه برای اینکه میخواهم کل سیستم اقتصادی سرمایهداری را زیر سوال ببرم و سیستم سوسیالیستی را جایگزین کنم.
بیشتر برای درک موضوع عدم تعادل اقتصادی و بردگی مدرن خواستم شفاف سازی کنم.
از بین بردن یا جدا شدن صد در صد از سیستم اقتصادی کنونی نه ممکن است نه درست.
مخلوط شدن این داستان با رشد و پیشرفت تکنولوژی هم بسیار به سطح رفاه عمومی کمک کرده است اما این پیشرفت تکنولوژی نباید باعث شود ما نقص ذاتی سیستم مالکیت را نبینیم!
تکنولوژی نتیجه ی هوشمندی بشر است و میتواند رفاه عمومی به ارمغان بیاورد! اما تکنولوژی مرهون این سیستم نا متعادل نیست!
در نهایت!
یک انسان باهوش اما سعی میکند کمی از آن فاصله بگیرد مثلاً در حومه زندگی میکند که کمتر برده باشد.
یا زندگی سادهتری انتخاب میکند. زندگی ای که هم برای تعادل جسم و روحش بهتر است هم به طبیعت نزدیک تر است و هم برای تعادل زمین مفید تر.
در نهایت ما یک بار زندگی میکنیم و قرار نیست این فرصت را به بردگی بگذرانیم.
بردگی هم یعنی معطوف کردن توجه بدون اختیار شخصی!
که البته کاری درونی و معنوی است.
اگر کسی بتواند کنترل توجه خودش را بدست بیاورد حتی اگر در ظاهر برده باشد از دورن آزاد است.
اگر هم کسی کنترل توجه خودش را نداشته باشد حتی اگر آزاد به نظر بیاید از درون برده است!
بردهی افکار و احساسات خودش!
به هر حال این نوشته معطوف به بردگی بیرونی بود!
به امید روزی که تک تک انسانها از بردکی درونی و بیرونی آزاد شوند.
Comments