هویت نویسنده!
دوستی میگفت کتاب چاپ کن! دوست دیگری برایم دست میزد! دوستی گفت تکنیک های نویسندگی را یادبگیر شاید بعدها به دردت بخورد!
راستش را بخواهی این هایی که میبینی فقط یادداشتهای شخصی من هست. برای اینکه آنها را از دست ندهم یک بار خواستم آنها را جایی روی ابر اینترنت بگذارم! حالا گذر شما به اینجا بخورد یا نه فرقی ندارد! جسارت نباشد ولی من نویسنده ای نیستم که بخواهم خواننده جمع کنم! گاهی شاید با دوستی حرفی بزنیم و یاد نوشتهای یا نوشتنی بیافتم و لینکی بگذارم!
من در دام هویت نویسنده نمیافتم. اگر همین الان تمام اینها دود شود و برود هوا شاید چند لحظه ناراحت بشوم! همین چند لحظه ناراحتی به خاطر آن ذره هویتی است که سعی در رها کردنش دارم! وقتی قرار است مالی، رابطهای هویتی، آبرویی یا هر چیزی را ازدست بدهم به از دست دادن نهایی این دنیا فکر میکنم! از دست دادن بدن! از دست دادن این مغز! این هویت مجازی!
وقتی کل کشتی در حال غرق شدن است افتادن صندوقچهای یا تخته جوبی در آب ناراحتم کند! مگر من احمقم! باید برای غرق شدن کشتی آماده شوم! حتی اگر لازم باشد خودم تکه تکه الوارهای کشتی را به آب میاندازم. الوارهای مختلف! الوارهای فیزیکی و غیر فیزیکی! راستش را بخواهی من متعلق به اقیانوس هستم! جای من روی کشتی نیست. چند روزی قفسی ساخته اند! ماهی اعماق اقیانوسم. مرغ باغ ملکوت را یادت هست. ورژن دریایی اش!
بدون تکنیک بدون هدف بدون هویت. فقط با خودم حرف میزنم.
اکثر این نوشته ها حس های گذرای من است. این حس ها همچون خود من گذرایند. می آیند و میروند. درست مثل خود ما! می آییم و می رویم. این حس ها این موج ها. بالاخره روزی آرام خواهند گرفت. آن روز اقیانوس می ماند و لاغیر! حس ها را می نویسم. نه برای ماندن!
حس ها را می نویسم چون بلبلی میخوانَد!
می نویسم چون گل باز میشود!
مینویسم چون خورشید میتابد!
می نویسم چون باد میوزد!
اگر بلبل دیگری خواند، گل دیگری در کنارم باز شد، خورشید دیگری وزید چه خوب. با هم میخوانیم و جشن میگیریم ازین بازی را!
اگر تنها بلبل و تنها گل و تنها خورشید بود باز هم فرقی نمیکند!
در نهایت فقط یک چیز هست! در نهایت فقط چیزی هست که نمیشود در موردش نوشت!
قلم مولانا شکافت!
بودا خاموش شد!
نفَسها به شماره افتاد!
نوشتن از نانوشتنی را میخواهی؟
گفتن از ناگفتنی؟
سیاهِ سفید؟
ناممکن؟
تنها میتوان مستی کرد!
تنها میتوان دیوانگی کرد!
هویت ساختن! چه خیالاتی!
نویسندهای بزرگ با خوانندگان بیشمار!
عجب توهمی!
فکر میکنید مولانا نویسنده بود؟ عطار شاعر بود؟ نه! شاید مدتی بود! اما آنها هیچگاه این هویت ها را نپذیرفتند!
اگر به این هویت ها بچسبی در زمین میمانی! پرواز غیرممکن میشود!
یک اسم دارم!
رسول
یک نام خانوادگی!
یک بدن.
هزاران هویت پوچ!
شاید برای دخترم یک پدر!
همین!
لطفاً بار مرا بیشتر نکنید!
دیگر بس است.
هر کلمهای که بنویسم بر بار خودم افزودم!
نویسنده و خواننده اگر هویتشان را زمین بگذارند نیازی به این همه قلمفرسایی نیست.
دیگر بس است.
Comments