پول و سکس
***
حدود ساعت ۵ صبح بیدار میشوم. یک حس خلأ درونی وحشتناک سراغم آمده. خلأ شدید زن!
از درون چیزی دارد من را میخورد!
سعی میکنم خودم را آرام کنم.
مدتی میاندیشم! دیگر طاقتم تمام میشود! باید بنویسیم!
این خلأ زنانگی دارد من را میکُشد.
تئوری اش را میدانم. عرفا میگویند ما کامل آفریده شدهایم و به تنهایی میتوانیم بی نیاز و مستقل زندگی کنیم. اما من در این شهر نه!
یا باید از این شهر بروم یا کسی را پیدا کنم!
در این شهر که اندامهای جنسی مدام از در و دیوار آرامش درونم را تکه و پاره میکنند جای ماندن من نیست.
با خودم تصور میکنم بروم با همسر قبلی ام صحبت کنم. به پایش بیافتم. بگویم کم آوردم.
در این بازی استقلال؛ شکست خودم را اعلام کنم. به دریوزگی تن بدهم! التماس اش کنم. بگذارد همان سکس نیم بند را داشته باشیم! مثل بندهای که برای اربابش به زمین می افتد و زجه و التماس میکند!
اعلام کنم کم آوردم.
این خلأ زنانگی دارد از درون من را میخورد!
فکر رفتن به بار و رستوران و بدست آوردن این دخترهای به ظاهر زیبا برایم دور از ذهن است. کل عمرم را به صورت مرد خانواده زندگی کردم. زندگی مجردی توی این شهر از درون آدم را میخورد. هر روز پاها و سینه های لخت زنها در ذهن و روحم حک میشود! از درون مثل موریانه من را میخورد. تو خالی میشوم. نابود میشوم! حتی در خواب این اندامهای جنسی آرامم نمیگذارد.
بهتر است اعلام شکست کنم و برای همان سکس نیم بند راضی باشم.
من با همسرم بچه داریم. دیروز تارا میگفت مامی رو بغل کن! تارا هم خلأ زنانگی شدید درون من را حس کرده. میگفت مثل آن زوج خونهی جنگلی که همدیگر را جلوی دوربین میبوسند مامی را ببوس!
آخ اگر سعیده قدرت خودش را میدانست! میدانست که تمام روح وروان مرد را میتواند کنترل کند! میتواند همان شوهر ایدهآلی را که تصور میکرد از من بسازد!
خلأ درونی امانم نمیدهد! حاضرم تمام پول و ثروتم را بدهم آن امنیت جنسی و روحی را بدست بیاورم. بعید نیست مردها قبل از عقد ازدواج دست و دلباز میشوند.
از درون این خلأ دارد من را میخورد. مدتی صبر کردم اما نتوانستم ننویسم. بعد از درخواست رسمی از سعیده برای صحبت باز هم نتوانستم ننویسم.
من در این بازی استقلال شکست خوردم. تمام روشهای معنوی و کنترل و آگاهی نفس را امتحان کردم اما نشد! من از زن بی نیاز نشدم که نشدم.
بردگی و بندگی و هر کار و هر چیزی را شاید بپذیرم. این خلأ درونی وحشتناک فقط با بدن یک زن پر میشود. با آغوش و انرژی یک زن. با آرامشی که یک زن میتواند بدون هیچ تلاشی از بدن خودش ساطع کند.
تجرد به من فشار سنگینی آورده. مثل بیست سالگی و پانزده سالگی ام. آن زمان هم مستاصل و ضعیف شده بودم. آن زمان سعیده نجاتم داد. حالا ضعیف تر شدم. حالا با وجود تارا ضعیف تر شدم.
دوری از تارا و این خلأ زنانگی هر دو برایم غیر قابل تحمل است! دارم خودم را ضعیف و ذلیل میکنم! این از بی سیاستی ام است. اما این خلأ زنانگی عقل و منطق آدم را به هم میریزد. مردها دیوانه میشوند!
مردهای زرنگ با حرافی و چرب زبانی یا پول یا مخ زدن این خلأ خودشان را پر میکنند. مردهای احمق و راستگو هم مثل من خودشان را بیشتر بیشتر به ورطهی ضعف و تنهایی میاندازند!
زنها همان قدر که من خلأ زنانگی دارم خلأ حمایت دارند. مردهای زرنگ با شبیه سازی حمایت! با باز کردنِ در ماشین یا کمی پول خرج کردن خلأ حمایتی زن ها را حتی شده به صورت فیک و ظاهری پر میکنند.
مردهای احمق و ساده هم کل سهمشان را از زندگی میبوسند و میروند!
اما این خلأ زنانگی در این جامعه که دیگر از زنانگی فقط لِنگ های لخت و کون های قلبمه و سینه های بازش باقیمانده از درون آدم را میخورد و نابود میکند.
یک بار دیگر التماس میکنم. من نه زبان چرب و نرم دارم نه کتابها و راههای مخ زدن دخترها را دوست دارم بخوانم! یک بار دیگر با نوشتن خودم را خالی میکنم. یک بار دیگر با این کلمات درون خودم را آشکار میکنم.
این ها را برای سعیده میفرستم! اگر این سنگ خارای درونش نرم شد که شد اگر نه دیگر واقعاً این دیوانگی را تمام میکنم. قید زن و خانواده و تارا و پول و کانادا را میزنم.
دل میکنم و میروم. شاید این مرحله ی بعدی رشد من باشد. دل کندن تمام و کمال از آنچه داشتم!
اگر این سنگ خارا نرم شد که شد. واگر نه به سیم آخر میزنم! یک بلیط یک طرفه و تمام!
و همین تنها سلاحم که این کلمات هستند را شلیک میکنم! به مغز خودم شلیک میکنم. به شخصیت و هویت خودم شلیک میکنم!
این کلمات تنها سلاح من هستند. هیچ راه دفاعی دیگری ندارم! اول خودم را با این کلمات نابود میکنم بعد هم آن شخصیت پوچ اجتماعی ام را!
اگر این سنگ خارا نرم شد!
Comments