این نوشته حداقل برای حدود بیست سال پیش هست یعنی حدود بیست سالگی من.
با اینکه در آن زمان بنده تا حدود زیادی ناآگاه بودم ولی مطالب مطرح شده در این نوشته خالی از حقیقت و خواندنش خالی از لطف نیست.
پیمان زندگی مشترک
قرار بود در مورد ازدواج مطالبی بنویسم. می خوام خیلی صریح و ساده بنویسم ، عامیانه اما دقیق و خلاصه.
اول طرح مساله:
عشق آسان نمود اول، اما مشکل از اونجاافتاد که من در کشوری زندگی میکنم که در اون دو نفر نمی تونند آزادانه شریک زندگی یا ساده تر هم خونه و یا شریک جنسی خودشون رو انتخاب کنند.
اینجا می گن اگر دو نفر بخوان با هم ازدواج کنند باید 1- ولی دختر یا به نظر من “مالک دختر” موافقت کنه و 2- این دو نفر باید در دفاتر رسمی دولتی ازدواج خودشون رو ثبت کنند تا همه قوانین نوشته و نا نوشته بر اونها حاکم بشه.
اونها باید طی مراسمی شروع به زندگی در یک خونه کنند و اگر هم بخواند جدا شند باید با طی مراحل قانونی باشه. اگر هم کسی دست از پا خطا کنه در بهترین حالت طرد و در بدترین حالت سنگسار میشه!
اما من چی می خوام بگم؟
بعد از کلی مطالعه و تفکر من ریشه این قوانین و اینکه چرا وضع شدند رو کشف کردم: به طور خلاصه ریشه اونها “حفظ ساختار جامعه ” ست؛
آدمها توی زندگی گروهی خودشون “تقسیم کار” کردند. این تقسیم کار در جاهایی ناچار بر اساس جنسیت بود. مثلا زنها بعضی کار ها مثل موندن توی غار و نگهداری از بچه هایی رو که به دنیا می آوردن و مردها کارهای دیگه مثل شکار و پیدا کردن غذا و جنگیدن با خطرات محیطی رو به عهده گرفتند. این ساختار همین طور ادامه پیدا کرد تا به دوران ظهوراسلام و جامعه های کنونی رسید. مردها حالا می تونستند خونه ای بسازند و برای ادامه زندگی با یک یا چند زن برای ماندن در خونه به توافق برسند. به تدریج قوانینی مثل ازدواج، حجاب، غیرت یا همون احساس مالکیت نسبت به همسر و ممنوعیت های شدیدی مثل حرمت استمناء ،زنا تا سیستم جامعه به درستی کار کنه و به هم نریزه. بچه هایی هم که توی این سیستم به وجود میان به خوبی مراقبت می شدند و سنت و فرهنگ و آموزش با قدرت به نسل بعدی منتقل می شد.کم کم کسانی که توی جوامع بر مسند حاکمیت و قدرت بودند برای نظم حفظ این قوانین رو وضع کردند. بخاطر نظم و امنیتی که این قوانین به آدمها می داد کم کم مورد قبول اکثریت قرار گرفت و به صورت قوانینی محتوم و عرفی دراومد.
اما در چند سال اخیر با توسعه تکنولوژی تغیرات اساسیی در پایه های این تفکر بوجود اومده:
با اومدن ماشین و صنعت انسانها دیگه برای شکار یا همون کسب درآمد احتیاج به قدرت جسمی مردها ندارند. به عبارت امروزی حالا هم زن می تونه در آمد خوبی داشته باشه هم مرد.
از طرف دیگه با رشد جمعیت و تقاضا برای داشتن جمعیت ثابت و بیمه های اجتماعی و رشد علم پزشکی اهمیت بچه دار شدن کمتر شده یعنی دیگه مردها و زنها برای گسترش جامعه، دستگیری در دوران پیری و جبران مرگ و میر بالا لازم نیست بچه های زیادی تولید کنند. در شرایط فرضی برای داشتن جمعیت ثابت در دنیا بدون در نظر گرفتن احتمال پا گرفتن تکنولوژیها ی “همانند سازی” یا تولید علمی آزمایشگاهی و صنعتی انسان به ازای هر یک نفر که می میرد یک جایگزین نیاز داریم. از طرفی با گسترش تکنولوژی های ضد بارداری هر دو نفر چه زن وچه مرد ، می توانند بدون بچه دار شدن به قصد لذت بردن به عمل جنسی بپردازند .
اینطوری سکس دیگر یک کار هدفدار نیست بلکه میتونه مثل یک تفریح یا سرگرمی باشه؛ ظهور و گسترش آزادی جنسی و حتی همجنس خواهی هم اثر مستقیم همین تغییراته . دیگر قوانین خیلی سخت و محکم برای اون لزومی نداره .
خوب این تغییرات در دنیا کم کم ساختار جوامع پیشرفته رو تغییر میده ولی جامعه ای که من توی اون زندگی می کنم متاسفانه هنوز تغییرات رو درک نکرده و حتی با زور و تعصب دارند انسانها رو مجبور به تبعیت از قوانین حداقل هزار سال قبل می کنند .
آرمانهایی مثل ” جامعه مدنی اسلامی ” یا “ظهور مصلح انقلابی اسلامی” نمونه های خوبی از این تفکرند .
توده های مردم هم در خواب عمیقی غوطه ورند. در یکی از این تلو تلو خوردن ها در سال 57 این جامعه به طرز فجیعی زمین خورد که حالا حالاها فکر نمی کنم بتونه بلند بشه و سر شکسته خودشو التیام بده. امیدوارم جامعه ما بتونه از اون جراحات جون سالم به در ببره و ماشین سریع جهان مدرن از روی نقش بی حالی و زخمی اش رو نشه .
خوب من هم به دلیل زندگی توی این طور جامعه ای و لزوم داشتن یک حداقل تعامل و دیالوگی با اطرافیانم تقریبا مجبورم که چنین چیزهایی رو بنویسم اون هم به زبون خیلی خیلی ساده و 2 ، 2 تا 4 تایی . خوب این هم بیان لزوم نوشتن این نوشتار .
البته فکر می کنم مقدمه و پایه بحث رو هم گفتم . حالا “پیمان زندگی مشترک”
با درک تغییراتی که در جامعه انسانها بخصوص در قرن اخیر بوجود اومد می تونم بگم که حالا عواملی که آدمها رو در طول تاریخ واداشت تا پیمانی برای ازدواج داشته باشند از بین رفتند یا خیلی ضعیف شدند :
عامل اول یا تقسیم کار بکلی از بین رفته ؛
البته بودن پستهای عالی مدیریتی و منابع ثروت و قدرت اقتصادی در دست مردها کمی وابستگی اقتصادی برای زنها میاره ولی الان به راحتی میتونم زنهایی با استقلال اقتصادی قابل قبولی داشته باشیم که برای در آمد یا همون شکار نیازمند مردها نیستند.
عامل دوم یعنی لزوم بچه دار شدن و نگهداری از بچه ها توسط زن ها هم با احتمال گسترش تولید آزمایشگاهی انسان و ایجاد مراکز نگهداری از بچه ها و لزوم کنترل و کاهش جمعیت کاملا ضعیف شده ؛
البته تحلیل رفتن کامل این عامل احتیاج به زمان داره چون مسائلی مثل عواطف بین مادر و فرزند یا پدر و فرزند چیزهایی نیست که به سادگی بشه ازش صرف نظر کرد .
پس ای همه جامعه ای عزیز ای دوست خانواده و همسایه خوب من!
امیدوارم با هم به این نتیجه برسیم که “پیمان زندگی مشترک” دیگه لزومی نداره . بلکه میشه به جای اون “پیمان تولید و رشد دادن انسانی جدید” رو بگذاریم ؛ یعنی دو نفر وقتی بخواهند بچه ای تولید کنند و اون رو بزرگ کرده و مراقبت کنند و به عواطف خودشون پاسخ مثبت بدند ، این پیمان رو ببندند نه همه!
Comments