کار؛ اقتصاد!
***
این دو موضوع الان همهگیر ترین موضوعات روز هستند! مهمترین موضوع صحبت و مهمترین صرف کنندهی وقت آدمها.
حالا من هم نوشتن شده کارم! حتی نوشتن در مورد کار!
بیاییم از بالا به پایین نگاه کنیم!
از دید خیلی بالا؛ نیازی به هیچ کاری نیست! ما از یک منبع حیات آمدهایم و به همان هم برمیگردیم! این وسط هم؛زمین؛ بهشتی است که غذا از آن برای مان میروید! پس فقط کافیست بنشینیم و بگذریم و برویم!
همهی کارها را آن خلاق جهان انجان میدهد!
مشاهده و آگاهی میشود تنها وظیفهی اصلی ما!
اینجا اکثر آدمها؛ این را با تنبلی و بی مسوولیتی اشتباه میگیرند! پس فعلاً از این قسمت عبور میکنیم!
یک مرحله که پایین بیاییم اینجاست که کارهایی که لازم است را باید انجام بدهیم!
یک انسان آگاه فقط کاری را که لازم است انجام میدهد!
نگاهی به وضعیت زمین نشان میدهد که آدمها به راحتی با حماقتشان حاضرند بر سر هم بمب اتم بیاندازند و خودشان و زمین و محیط زیست را نابود کنند! روشهای صنعتی کشاورزی و آلوده کردن منابع حیاتی و زاد و ولد اجبارگونه. ظلم به جنگلها و حیوانات!
تمام اینها ناشی از ذهن بیمار انسان است! پس هر انسان آگاهی سعی میکند جلوی نابودی را بگیرد! پس دست به کار میشود!
از کجا شروع میکند؟ ابتدا از خودش! یعنی خودش را به منبع آگاهی متصل نگاه میدارد! و سعی میکند این آگاهی را گسترش بدهد! از هر راهی که بلد است!
اگر انسانها آگاه شوند دیگر دست به نابودی خودشان و طبیعت نمیزنند! پس بعد از عبور از منیت و نفس؛ انسانهای آگاه سعی در گسترش این آگاهی در جهان میکنند!
خودشان را وقف خدمت میکنند!
آلودگیهای خودشان را به حداقل میرسانند. تمیز و هماهنگ با طبیعت زندگی میکنند.
اینجا شکل بیرونی کارشان زیاد اهمیت ندارد!
کسی که به چشمهی آگاهی متصل باشد حضورش کافیست تا ارتعاش آگاهی را پخش کند!
میتواند مثل بودا بنشیند!
یا مثل کریشنا بجنگد!
میتواند هیچ کاری نکند!
میتواند کشاورزی کند! یا نظافت! یا فروشندگی! یا پخش پیتزا!
اما او هر کاری را که انجام میدهد متفاوت از دیگران است! حتی اگر فقط در خیابان راه برود چهره و لبخندش منشأ خیر و برکت است برای تمام موجودات!
او با جهان یگانه است! او جدا نمیکند!
او برای وصل کردن آمده!
او شمس میشود! خورشیدی جهان تاب!
او مولاناها را پرورش میدهد!
او بودا میشود! موجودی نامیرا!
او عیسی میشود که تندیس اش هنوز قلبها را نرم میکند!
او حضورش به یاد ماندنی است! حضوری پررنگ دارد! حتی اگر هیچ کاری نکند!
نیازی نیست تلاش کند!
او نی میشود! نی ای شبیه مولانا!
وقتی در او دمیده شود از نفیرش همه نالان میشوند!
آتش عشق را میگستراند!
شاید عطار باشد! شاید خیام!
تفاوتی ندارد!
شاید ثروت مادی داشته باشد یا نه!
تفاوتی ندارد!
او نیازی به این دنیا و هرآنچه در آن است ندارد!
او در استغناست!
هرچه میکند بازی عشق است!
حتی با مرگ عشق بازی میکند!
او از دو جهان گذشته!
به مرز سکوت رسیده!
جایی که قلم ها و سخن ها دیگر کار نمیکند!
او بودن را درک کرده!
انجام دادن مرحلهی بعدی است!
انجام دادن او فقط برای گستراندن عشق است!
او برای رضایت خودش کاری نمیکند.
او برای گسترش گنج آگاهی اینجاست!
همین!
コメント