آیا تایید میکنی؟
***
دوستان از من میخواهند چیزی را تأیید کنم! شاید برای احترام! شاید برای راحت شدن خیالشان! شاید برای دادگاه! دادگاه وجدان یا دادگاه نمایشی زمینی!
به زبان خودم تأیید میکنم!
به زبانی که از مادرم آموختم! زبان عشق را! زبان زمین را! زمینی که بدنم را در خود پرورش داد!
این را تایید میکنم که نیت های خیر شما را دیدم! وجود انسانی شما را دیدم! ترس ها را هم می بینم! وجود عشق را هم میبینم! هم در خودم و هم در شما!
این را تایید میکنم که هنوز اسیر ذهن هستم! هنوز شاید ترسهایی در من باشد!
این را تایید میکنم که ناآگاه بودم! و در مسیر آگاهی قدم برمیدارم!
میدانم ذهن میخواهد امنیت ایجاد کند! بقاء ایجاد کند! آینده را تضمین کند!
اما ذهن نمیداند ارزش یک نفس چقدر است!
ذهن نمیداند ارزش یک لبخند چقدر است!
ذهن نمیداند با عمر چه کارها میتوان کرد!
ذهن نمیداند خدا را!
ذهن بدن را میشناسد! ذهن مرز ها را میشناسد! ذهن حساب و کتاب را خوب بلد است!
اما نمیداند خورشید چطور نورش را حساب میکند!
ذهن نمیداند چطور انسانی از هیچ متولد میشود!
ذهن نمیداند خودش یک توهم است!
ذهن مرگ را نمیداند! عشق را نمیداند!
ذهن خیلی چیزها را نمیداند!
ذهن میخواهد آینده را بسازد! اما حال را نمیداند!
تایید میکنم که به من نعمت داده شده! فرصتی برای دیدن شنیدن و تایید کردن!
فرصتی برای دیوانه شدن! برای جواب پرت و پلا دادن! برای نوشتن از عشق! نوشتن از دیوانگی! نوشتن دیوانهوار از نانوشتنی!
بدهی های من را شما حساب کنید! من به زمین و زمان بدهکارم! به تک تک سلولهای اکسیژنی که میکشم! به تک تک برگهایی که ریختم! به تک تک لقمههایی که از زمین گرفتم!
شما برای من حساب کنید! اگر کمی حسابم پاک بشود خیلی خوشحال میشوم! کمی سبک میشوم! لخت به دنیا آمدم کاشکی بتوانم لخت هم بروم! همانطور زیبا! همانطور پاک!
ای کاش در همین زندگی تمام اشک هایم را تمام کنم؛ چیزی برای بردن نگذارم!
نه اشکی! نه دِینی! نه کارمایی! نه خاطرهای از تلخی!
این را ببرید دادگاه! ببرید پیش مشاوران زبدهی خانواده!
بگویید ایشان هوایی هستند! کمی حَوَل! شاید هم یک دیوانهی کامل!
دیوانهای که نمیداند چرا زنده است!
دیوانهای که نمیداند چطور دیوانه شده!
نمیداند این هوای دیوانگی از کجا به سرش زده!
نمیداند چرا اینقدر پرت شده از مرحله!
ببرید پیش حسابدار؛ من هر جوری حساب کنم بدهکارم!
بیش از لیاقتم گرفتم!
بیش از تلاشم دریافت کردم!
بیشتر از ظرفیتم عشق دیدم!
حساب کنید بگویید دیوانهها کجای دنیا باید بروند!
بگویید در غرب دیوانه بیشتر است یا شرق! مگر چند بار میتوانم بلیط هواپیما بخرم؟
بگویید کجا بهتر میتوان زندگی کرد! کجا بهتر میتوان مُرد!
روح ها کجا آسوده تر هستند؟ جسم ها کجا سالم تر هستند؟
اگر بهتر است همانجایی که به زمین آمدم به زمین بازگردم یک پول بلیط برایم کافیست!
بگویید مدام نوشتههای احساسی مینویسد! بدرد زندگی نمیخورد! به درد کار نمیخورد! احساساتی است!
عقل درست و حسابی ندارد!
اصلاً نمیداند چه کار کند!
راه و روش ها را بلد نیست!
اصول برخورد با دیگران را بلد نیست!
چقدر خوب میشود قاضی هم تایید کند!
بگوید رهایش کنید!
دیوانه شده! توهم پیامبری دارد!
میخواهد دنیا را نجات بدهد!
آخر فقط دیوانهها میتوانند دنیا را نجات بدهند!
عاقل ها در حال نابود کردن زمین هستند!
یک چند تایی دیوانه میشناسم!
بگذارید دنبال همان دیوانهها بروم!
آخرِ سر؛ دیوانهها و عاقل ها هردو میمیرند!
اما با دیوانگی مردن حال دیگری دارد!
دیوانه حداقلش این است که کمتر از عاقل ها میترسد!
دلم غنج میرود برای دیوانهها!
دیوانه چو دیوانه بیند خوشش آید!
دیوانگی های من را ببخشید!
Comments