اعتراف به ترس
***
مدتی است میخواهم در مورد ترسها بنویسم. ترس های خودم. میدانم ترس ساختهی ذهن است.
من جایی را تجربه کردهام که در آن ترس وجود نداشت. بله لحظه را میگویم. در لحظه ترس از بین میرود. البته اگر بتوانی لحظه را درک کنی.
اما ذهن مدام کار میکند و ترس را میسازد.
با مراقبه میشود ترس را از بین برد.
نوشتن از ترس ها هم نوعی مراقبه است. و با نوشتن و دیدن ترس ها، آنها از بین میروند.
ترس معمولاً تصور حسی در آینده است. همهی ترسها ترس از داشتن حسی در آینده است. معمولاً این حس را قبلاً تجربه کردهای و به آینده نسبت میدهی.
حالا بدون ترس برویم سراغ ترسها.
اولین ترس و جامع ترین ترس، ترس از مرگ است.
مرگ بدن و مرگ شخصیت ذهنی.
در لحظه چون میفهمی بدن و ذهن هر دو توهم هستند ترس از دست دادن ایندو هم محو میشود.
تمام ترسها زیرمجموعهای از همین ترس است.
ترس از حس دوری از دخترم تارا.
این ترس نتیجهی تصور احساس دوری و دلتنگی در آینده است. میتوانم با آمدن به لحظه دیگر این تصور را نکنم.
ترس از فهمیده نشدن توسط جامعه و در نتیجه طرد شدن. این هم با پذیرش تنهایی ذاتی قابل حل است.
ترس از فهمیده نشدنِ این نوشته!
گیرم هیچکس این ها را نفهمد. و من تنها و تنها برای خودم بنویسم. مگر پذیرفتن تنهایی غیر از این است.
ترس از تنهایی در آینده. آینده همینقدر تنها خواهم بود که در گذشته. شاید کمتر یا بیشتر. ولی با درک لحظه خواهم فهمید که تنهایی فقط با خودم پر میشود. اتصال با خودم. با درون خودم. همان خدا!
اینها اصلی ها هستند. ترس های دیگر همه زیر مجموعه ای از این هاست. مثلاً ترس از بی پولی. یا ترس از پذیرفته نشدن. یا ترس از طرد شدن. ترس از قضاوت شدن. ترس از موفق نشدن. ترس از شکست. ترس از عقب ماندن از قافله.
با آمدن به لحظه تمام ترسها محو میشوند. با دور شدن از لحظه ترسها دوباره پیدا میشوند.
لحظه یا همان خدا، جایی است که ترس به آن راه ندارد. چون بارها تجربه کردهام تقریباً مطمئنم.
Comments