برای تارا- ستارۀ زندگی *** تارای عزیزم. چرا برای تو می‌نویسم؟ الان نزدیک شش سالگی ات هستی. نمی‌دانم این‌ها را بخوانی یا نه! اما من به...

شهرت، غذای نفْس *** وقتی متولد می‌شویم ابتدا گرسنه و بی پناهیم. در مسیر زندگی یاد می‌گیریم چطور غذا و سرپناه برای بدنمان پیدا کنیم. بعضی...

معامله‌ی دنیا *** معامله‌ی دنیا با ما، خود داستانی است. آن چیزی که خدا، شاید نزدیکترین کلمه به آن باشد، در جایی به جهان مادی زد. از این...

اعتراف به ترس *** مدتی است می‌خواهم در مورد ترس‌ها بنویسم. ترس های خودم. می‌دانم ترس ساخته‌ی ذهن است. من جایی را تجربه کرده‌ام که در آن...

تنهایی و آرامش جاده *** ساعت سه شب در جزیره ی ونکوور. موسیقی پیانو در حال نواختن است. https://music.youtube.com/watch?v=r2bFxxB6Zws&si=2f...

حسِ طرد شدگی *** حس طرد شدگی از حس های من بوده و هست. حس طرد شدن از دنیا. طرد شدن از دیگران. طرد شدن از خدا. طرد شدن از خودم. طرد شدن از...

خود تراپیِ امروز *** ساعت چهار صبح است و ذهنِ من دوباره پراکنده شده. ایده‌هایی هست ولی پراکنده است. مشغول مشاهده‌ی خودم و ذهنم هستم. مثل...

حس تلخ تنهایی! *** معمولاً زمان هایی مینویسم که حالم خوب است. این بار اما حالم خوب نیست. حس تلخ تنهایی دارم همراه با حس طرد شدگی. حس طرد...

بهترین دوست! *** دخترم تارا را می‌رسانم پیش مادرش. آن یکی دوست سخت مشغول کار است. آن یکی هنوز بیدار نشده. آن یکی مشکلات اقتصادی دارد. آن...

سفری به ذهن *** گاهی می‌شود که می‌آیم اینجا چون جای دیگری وجود ندارد. یعنی تنهایم. یعنی کسی نیست که بشود این حرفها را با او زد. اینجا...

رازهای تنهایی *** عنوان را انتخاب می‌کنم. رازهای تنهایی. یعنی شاید رازهای تنهایی ام را بدون ترس بنویسم. هر لحظه هزاران فکر و کلمه و احساس...

مشاهده‌ی همه! *** از وقتی یادم هست خدای من خدای ساکت بوده! خدایی که آن بالاها نشسته و فقط مشاهده می‌کند! همه را مشاهده می‌کند! تمام زمین...

برای تارا- جشن فارغ‌التحصیلی! *** قبل تر ها نوشته‌هایی تحت عنوان برای تارا داشتم. https://www.unwritable.net/search/label/تارا?m=1 حالا...

تجربیاتی نانوشتنی *** ساعت دو صبح! همین مبلی که رویش نشستم را هم قرار است فردا بدهم برود! خیلی از دوستان هم با دیدن نوشته‌های من روابطشان...

بنشینم و صبر پیش گیرم *** ساعت حدود دو شب هست. خوابم نمی‌آمد. هیچ کسی را هم بهتر از خودم برای حرف زدن پیدا نکردم! خودم که در واقع همان...

دیوانه‌ی تیمارستانی *** امروز هم گذشت. از خودم راضیم. تقریباً در تمام روز آرامش و لحظه رو حفظ کردم. داریم در مورد فروش خانه ها یا انتقال...

مناجات صبحگاهی *** دوباره مناجات های من شروع شد! مناجات های صبحگاهی! حدود چهار یا پنج صبح است! وقتی زیادی با خودم حرف می‌زنم خلاصه و...

تنهایی و روابط *** وقتی که به اندازه‌ی کافی با خودت تنها بشوی تنهایی هایت عوض می‌شوند. رابطه‌ات با خودت تغییر می‌کند. شناخت تو از خودت...

خدای تنها(یان) *** تا وقتی در بدن باشی تنهایی! خدا هم تنهاست! خدا: خدای تنهایان است! خدای طرد شدگان! اکهارت می‌گفت طرد شدگان به خدا نزدیک...

چهار ماه تنهایی؛ ازدواج کاغذی *** معمولا قبل از نوشتن کمی مدیتیشن میکنم. این مدیتیشن باعث میشه که ذهنم کمی آروم بشه. تازه وقتی ذهن متوقف...