بازیهای زن ها و مردها
—
طبیعت کار خندهداری با ما کرد! نصفمان را زن و نصفمان را مرد آفرید! ما را به زمین تبعید کرد! بازی شروع شد!
بازی از زمان آدم و حوا هنوز ادامه دارد! شاید در رختخواب شاید هم در دادگاه ها!
حفرهای خالی در مرد ها و حفرهای خالی در روح زنها آفرید. همین طبیعت ما را به چرخههایی واداشت. زنها را به چرخههای پریود ماهانه و مردها را به چرخههای جنسی! هر دو را به هم نیازمند کرد! نیازی فیزیکی، جسمی و حتی روحی! همین نیازها ما را به دور هم میچرخاند! زنها را به دنبال مردها. و مردها را به دنبال زنها. در حین دافعه جاذبه ای ایجاد کرد.
زن به دنبال قدرت و امنیت از مرد. و مرد به دنبال ظرافت و مهربانی از زن!
معامله ای در سطح جهانی. هدف ازدیاد نسل! تکثیر و کپی کردن ژنها!
ما در این چرخهها افتادیم تا شدیم ٧-٨ میلیارد!
یک جایی باید جلوی این چرخهها گرفته شود. این بازی جایی تمام میشود. آنجایی که زن و مرد از زن بودن و مرد بودن خودشان گذر کنند! از جنسیت گذر کنند. فقط بشوند یک آدم! یک انسان! همین. نه زن و نه مرد! هدفِ دوری به نظر میرسد اما شدنی است.
برگردیم به نیازها!
هر دو نیاز داریم به بودن با فرزندمان! هر دو نیاز داریم به حمایت کردن و حمایت شدن. هر دو نیاز داریم به آغوش. هر دو نیاز داریم به سکس. شاید! اما کمی بیشتر. کمی کمتر! هر دو نیاز داریم به غذا. به پول! به موقعیت اجتماعی! به خانواده!
این نیازها در ما کم و زیاد میشود! با نیازهای هم بازی میکنیم. دیگری را تشنه نگه میداریم. گرو کِشی میکنیم. معامله میکنیم. دعوا میکنیم. شکایت میکنیم. ازدواج میکنیم. طلاق میگیریم. کتک کاری میکنیم! این بازی گاهی به خشونت کشیده میشود!
میتوانی سر تمام این نیازها بجنگی. جنگی نا تمام! میتوانی سر پول، سر سکس، سر بچه، سر همه چیز سرسختی نشان بدهی و بجنگی! میتوانی دیگری را از فرزندش محروم کنی! میتوانی بچه را برداری و ببری! اما نمیدانی که تنها نبودن دیگر نیاز نیست. تنها بودن موهبتی است؛ اگر تنهایی را چشیده باشی!
تنها بودن موهبتی است. فضیلتی است. میتوانی تنها باشی ولی قلبت و روحت سفر کند. به تمام زمین. به تمام قلب ها.
بازی ادامه دارد. گاهی با خشم. گاهی با کینه. دو گروه صف آرایی میکنند. گروه زن ها و گروه مردها!
زن ها مردان را خشن و زمخت و ظالم مینامند.
مردها زنان را کم عقل و بی اساس و هرزه مینامند!
زنها در حقوق خودشان مرثیه سرایی میکنند.
مردها هم در سکوتشان میشکنند و در خفا زن ها را حقیر میشمارند!
گاهی سعی در گول زدن هم دارند. مردها روز زن درست میکنند. زنها روز مرد جوراب هدیه میدهند! مردها غیرت نشان میدهند و زنها از دعوای مردان لذت میبرند! مردها برای اثبات مردانگی شان به همدیگر سیلی میزنند.
اما جنگ کجا پایان میابد؟
آن حفره را یادت هست؟ آن حفرهی عشق؟ آن حفرهی زندگی؟
حفرهی تو با هیچ زنی یا هیچ مردی پر نمیشود! تنهاییت با هزاران زن یا هزاران شوهر یا صدها بچه هم پر نمیشود! عطش توجه ات و عطش جنسی ات با هیچ آبی سیراب نمیشود!
حفرهی عشق فقط با عشق پر میشود! عشقی که از چشمهی درونت میجوشد! عشقی که نانوشتنی است. عشقی که هست. بوده و خواهد بود!
یک طرف جنگ من هستم. اگر مرد باشم. اگر زن باشم. اما من نه مرد هستم. نه زن. نه ماده هستم نه نر. این ها مال جوان تر هاست. بعد از چهل سالگی ریش دارم اما مرد نیستم. بدنم مردانه است ولی زنانه هم هست. بیشتر انسانم تا مرد. تو هم بیشتر انسان باش تا زن!
من نمی جنگم. من برای بدست آوردن نیازهایم نمیجنگم. من سکس را فرو میدهم. من دوری از فرزندم را با اشک جبران میکنم. من تنهایی ام را جشن میگیرم. نیازی به حمایت نیست وقتی عشق هست. جنگی در کار نیست. وقتی مزهی عشق را چشیده باشی. دیگر نمیجنگی. حفرهی خالی درونت با عشق با یگانگی با موسیقی یا یوگا پر میشود. آنگاه صف آرایی ها از میان میرود. مردانگی و زنانگی ات ذوب میشود. دیگر زیاد حرفی نمیزنی. سکوت بهتر است. جنگ سردی در کار نیست.تو برای همه آرزوی خیر میکنی. حتی کسی که نادانسته به تو ظلم کرد! وقتی عشق از درونت بجوشد بالای دار هم که باشی مثل عیسی در صدد انتقام نیستی! عیسی پیامبر عشق نامیده شد. نه به خاطر مردی یا زنی. مریم زن نبود. عیسی مرد نبود. آنها از زنانگی و مردانگی گذر کردند. آنها عشق شدند.
تنها.
مثل عشق تنها.
مثل عشق بی سر و صدا.
مثل عشق با وقار.
مثل عشق ساکت!
Commentaires