برای تارا- آبان ١۴٠١
***
خواستم بنویسم تارا دخترم؛ کمی مکث کردم! تو دختر من نیستی.
تارای عزیزم الان چند روزی هست که ندیدمت. شاید چند هفته یا چند ماه هم بشود. نمیدانم. زیاد به آینده نمیروم.
تو دختر هیچکس نیستی. تو متعلق به هیچکس نیستی. تارای عزیزم؛ تو آزادی. تو یک انسان آزاد هستی. الان که برایت مینویسم زنان و مردان زیادی در ایران برای آزادی جان میدهند.
آزادی را اگر بفهمیم ارزش زندگی برایمان صد چندان میشود.
شاید کسی یا چیزی تو را از من جدا کند.
شاید این انتخاب من بوده یا تو.
شاید جریان زندگی جسم ما را از هم جدا کند.
اما من آزادم که این حس دلتنگی را تبدیل کنم به کلمات.
تو هم آزادی که روزی فارسی یاد بگیری و این داستان ها را بخوانی.
آن روز شاید من در زمین باشم یا نباشم. شاید این نوشته را پیدا کنی و بخوانی.
شاید هم این نوشته فقط در ضمیر من و ضمیر بشر بماند.
نمیدانم!
اما میدانم هیچ چیز در جهان ناعادلانه نیست.
میدانم من قربانی نیستم.
تو هم قربانی نیستی.
حتماً تو یا من باید درسی را یاد بگیریم که اینگونه از هم جدا میشویم.
تو فعلا با مادرت باش. با هم بودن و جدا بودن از مادرت را اول تجربه کن.
این نوشتهها شاید از تو پنهان شود! اما بالاخره روزی جهان ما را به هم بازخواهد گرداند.
من هم در پنج شش سالگی پدرم را از دست دادم. تو هم در چهار سالگی از پدرت گرفته شدی. شاید روزی بتوانیم با هم همدردی کنیم.
تو در حال رشد هستی. در حال تشکیل هویت های خودت هستی.
من هم در حال از بین بردن هویت های کاذب خودم هستم! حتی هویت پدر!
در این مسیر مادرت هم کار خودش را درست انجام داد!
او پدری را به یک اسپرم تقلیل داد.
او به من گفت «تو فقط یک اهدا کنندهی اسپرم هستی» و من هم حتما همین تجربه را لازم داشتم!
حالا من هم مسوولم که زندگی را لحظه به لحظه انجام بدهم تا مرده یا زنده یک مثال خوب برای تو درست کنم! مثالی که تو حتی بدون خواندن این نوشتهها درک کنی.
بچههای زیادی هستند که از پدر محرومند. شاید تو هم یکی از آنها باشی.
شاید پنج سال یا ده سال دیگر این سوال برایت پیش بیاید که پدرم که بود! و چه شد! و چرا از آغوش پدر دور افتادی! حتماً جواب سوالهایت را به روشنی خواهی دانست.
جواب تمام سوالها درون توست.
تو مثل تمام دختران زمین هستی.
نه بیشتر و نه کمتر.
دارم برنامهریزی اگر دوباره پیش من آمدی حتماً آغوشی آرام را برایت فراهم کنم.
حتماً به تو نشان خواهم داد که لازم نیست کار خاصی انجام بدهی تا جلب توجه کنی.
به تو عشق بدون شرط را خواهم چشاند.
دارم برنامهریزی میکنم.
به امید دیدار
Comments