برنامه ات چیست؟
***
این سوالی است که دائما از اطرافیان میشنوم. از جوانی و زمانی که ذهن ما توسط سیستم درحال برنامه ریزی شدن بود به این موضوع فکر میکردم.
اول برنامههای کلاسی و هفتگی مدرسه بود. بعدها برنامههای برای کنکور و انتخاب یک گزینه از بین چهارگزینه از پیش تعیین شده. مغز ما و ذهن ما را طوری شکل داده بودند که در کمتر از یکی دو دقیقه یکی از گزینهها را انتخاب کند! و بعدی و بعدی و بعدی.
البته گزینهها از قبل تعیین شده بود. الف و ب و ج و غیره. همین ذهن شروع کرد به برنامه ریزی برای زمان!
این شد که به مباحث مدیریت زمان علاقمند شدم! انواع روشهای مدیریت زمان را میخواندم و سعی میکردم در زندگی اجرا کنم!
بعد از گذشت سالها فهمیدم چیزی مهمتر از زمان هست و آن توجه است! شروع کردم به مدیریت توجه!
سالها گذشت و به تازگی فهمیدم مدیریت توجه یکی از شاخه های یوگاست!
اوج این مدیریت توجه در ویپاسانا و یوگا و مدیتیشن اتفاق میافتد.
البته شاخهی دیگری هم هست و آن مدیریت پول و منابع زمین است!
برگردیم به برنامه ریزی برای آینده!
یک برنامهریزی داریم برای کارهای ساده مثلاً قرار ملاقات فلان ساعت. یکی هم برنامهریزی های بلند مدت ذهن!
نوعی کنترل آینده!
نوعی انعکاس دادن گذشته روی آینده.
البته این برنامهریزی در زمان حال اتفاق میافتد. یعنی معطوف کردن توجه از حال به تصوراتی در آینده.
یعنی کل داستان مدیریت زمان یا برنامهریزی ها زیرمجموعهای از مدیریت توجه هستند.
اگر توجه ات را معطوف به گذشته و آینده بکنی. سعی میکنی با تکرار یا تغییر گذشته آیندهای را حدس بزنی و تصور کنی این میشود برنامهریزی برای آینده!
در ابتدا قبل از اینکه به چرایی رفتن توجه به گذشته و آینده بپردازیم با هم به گزینههای آینده فکر کنیم.
اگر توجه را از حال برداریم و به آینده ببریم و به اندازهی کافی به آینده برویم فقط یک گزینه باقی میماند!
مرگ!
بله مرگ! یا مرگ بدن. یا مرگ جهان ما. مرگ جهانی که ما تصور کردیم!
شاید زمین به حیات خودش ادامه دهد! شاید فرزندان ما کماکان زندگی کنند! اما آن جهانی که من برایش برنامهریزی میکردم قطعاً میمیرد.
پس تمام گزینهها نهایتاً تبدیل به یک گزینه میشود! مرگ!
مرگ را مبدأ مختصات مینامم. چون تنها نقطهی قطعی است. تنها گزینه است. تمام برنامهها باید براساس این مبدأ باشد.
بعد میرسیم به احتمالات. مبحث جالب احتمالات در ریاضی! با احتمال سعی میکنیم عدم قطعیت را کمی برای خودمان قطعی کنیم!
مثلاً بگوییم با احتمال ٧۵ درصد من تا بیست سال دیگر زنده هستم پس برای بیست سال چیزهایی را میتوانم تصور کنم! این میشود برنامهریزی!
اما ما هنوز این من را نشناختهایم! چطور برای چیزی که نمیشناسیم میتوانیم برنامهریزی کنیم؟
برای شناخت بهتر جواب «من کیستم» بارها و بارها کتاب زمین جدید اکهارت را گوش میدهم!
اکهارت میگوید آنچه ما در دیگران میبینیم انعکاس خودمان است!
پس این من هستم که از خودم میپرسم برنامه ات چیست! اینجا هم باید جواب خودم را بدهم!
این شناختِ خود؛ جواب سوال برنامهام چیست را میدهد!
اگر من فکر کنم نیازمند هستم و جهان پاسخ نیازهای من را نمیدهد یک جور آینده را تصور میکنم اگر بدانم جهان تمام نیازهای من را پاسخ میدهد جور دیگری تصور میکنم.
پس کسی که این سوال را میکند که برنامهات چیست؛ یعنی خود من! اولاً باید خودش را بهتر بشناسد ثانیاً ببیند چرا توجه اش به جای حال به آینده رفته؟
جواب؛ نوعی عدم اتصال به حال است! عدم اتصال با حال عدم اعتماد به آینده میآورد.
در خصوص مدیریت منابع یا پول هم فراوانی هست. غذا و سرپناه از زمین میروید. زمین هنوز بزرگ است. جاهای زیادی دارد. اگر کل زمین مال استفادهی من باشد فراوانی همه جا سرشار است.
شناخت خود موضوع اصلی است.
من یک آگاهی هستم! موقتا یک بدن و زمانی برای زندگی روی زمین به این بدن داده شده.
یک زندگی ای هست! اما این زندگی در بعد ماده و زمان در حال تجربه است! بدن و غذا و ماده را تجربه میکند و دوباره به بُعد بی زمان میرود.
واقعیت آن بعد بی زمان است! این بدن و این ماده و این زمین تصورات و موقتی است. واقعیت اصلی همان آگاهی است!
تمام این بازی یک نظم بزرگ دارد. نظمی از آگاهی بزرگ! از نانوشتنی.
برنامه از قبل نوشته شده! بهشت زمین آمادهی لذت بردن است. من میتوانم با اعتماد به این برنامه در حال؛ غرق باشم.
نظم باطنیِ بزرگی در جهان هست!
پس نیازی به نگرانی نیست!
فقط باید با آن هماهنگ شوم!
با زندگی اش و با مرگش!
هردو درست هستند!
هردو حق هستند و مستحق احترام!
انتخاب میکنم در لحظه بمانم! تنها چیز واقعی همین لحظه است!
میتواند لحظهی نوشتن این کلمات باشد یا لحظهی مرگ یا لحظهی زندگی! فقط یک لحظه هست! مثل یک خدا!
توجه ام را باید با کلیت این لحظه هماهنگ کنم!
کلیت این لحظه دقیقاً برنامه ریزی شده.
هر چیزی که این لحظه برایم بیاورد عالی است!
از آن فرار نمیکنم!
برنامه این است.
با تصور آینده از لحظه فرار نمیکنم!
از جواب دادن به سوال دیگران که برنامهات چیست فرار نمیکنم!
از خودم فرار نمیکنم. لحظه را بد یا خوب نمیدانم. این تمرین اصلی ویپاسانا است. حداقل ده روزی آن را تمرین کردهام! بازهم تمرین میکنم!
لحظه خوب است. لحظه قابل اعتماد است!
اما آینده نه! آینده فرار از لحظه است!
فرار از پذیرش است!
آینده انحراف از لحظه است! توهم است! خواب و خیال است!
هرچه بخواهم دارم!
هرچه در حال بخواهم دارم! قبل از اینکه بدانم! آنقدر زیاد دارم که به کل جهان میتوانم بدهم!
آنقدر زیاد حال دارم. آنقدر زیاد اعتماد دارم! فراوانی دارم!
حالِ من خوب است! رابطه ام با حال خوب است!
این حالِ خوب را برای دیگران میفرستم!
نیاز به غذا و سرپناه برایم تامین شده! قبل از آمدن من!
زمان قلمرو من نیست!
گذشته و آینده نگرانی من نیست!
پایان مشخص است! مرگ بدن و تولد آگاهی!
این تکلیف من است! تکلیف جهان من! تکلیف اطرافیان من!
زمان حال دوست من است! مشکلی در حال وجود ندارد! همهچیز در نهایت عدالت و نظم است!
شکایتی ندارم!
طفره نمیروم! از حال طفره نمیروم! این تکلیف من است!
این یک کار دائمی است! هر لحظه!
زمان وجود ندارد! لحظه های زیادی در کار نیست! فقط یک لحظه هست!
کل زندگی یک لحظه است!
گذشته و آینده را در حال نمی آورم! هر اتفاقی بیافتد! چه مرگ باشد چه زندگی!
زمان روی زمین هست و روی ماده! زمان من را خواهد کشت! ما را پیر خواهد کرد!
اما این زمان فقط میتواند در حال پیدایش شود! زمان نمیتواند از جایی غیر از حال عمل کند!
پس زمانی در کار نیست!
آینده هیچوقت نمیرسد! همین الان همیشه هست!
چیزی در آینده نیست! برای چه برنامهریزی کنم؟
چرا از حال فرار کنم؟
چرا به حال توجه نکنم؟ به تمام آنچه هست؟
چرا خودم را به خواب بزنم؟
این بهترین بیداری است!
با دیگران قرار میتوانم بگذارم. ساعتهایم را دور نمیاندازم!
زمان را حل میکنم! شاید شبیه امام زمان بشوم!
حاضر ولی ظاهراً غایب!
این لحظه شکلهای مختلفی به خودش میگیرد!
همه خوب است! همه را میپذیرم!
این لحظه اگر نوشتن باشد یا دیدن یا حس کردن یا حرف زدن! همه خوب است!
شکایتی ندارم! حتی به مرگ! این اصلِ زندگی است!
این رفتن فرای زمان است!
فرای توهم!
همه چیز رفتنی است! حتی این نوشته! حتی این شمع!
خواب پایان خواهد یافت!
خواب بیننده اما هست! یک بیدار همیشگی! این بیدار همیشگی خوابهای زیادی میبیند! آینده یکی از آن خوابهاست!
من در خواب بیدار میشوم!
Comments