تنها راه؛ راه درون!
***
فرآیند نوشتن اینگونه است که. بذر یک ایده در ذهنم میآید. از درون این بذر ایجاد میشود. بعد چند روز یا چند ساعت آن را نگه میدارم. بعد از مدتی این بذر جوانه میزند. با یک یا چند بار مراقبه بذر بزرگ و بزرگتر میشود.
تا روزی که دیگر از خاک بیرون میآید. اولین جوانه ها که از خاک بیرون میآیند را تبدیل میکنم به کلمات! اینجا میگذارم. در حین شییر کردن؛ این گلِ تازه جوانه زده بزرگ و بزرگتر میشود! آن را میگذارم اینجا. شاید رایحهای از این گل زنبورهای گذری را مست کند!
شاید هم این گل پژمرده شود و بازگردد به خاک!
درست مثل خود ما! هیچ چیزی پایدار نیست!
بگذریم!
اگر به ذهن ات گوش دهی مدام برای تو داستان میسازد. داستانهای مختلف. گاهی قهرمانت میکند. گاهی قربانی! برایت فیلمهای درام یا ترسناک میسازد! معمولاً آیندهای تاریک برایت میسازد! و تو را از حال خارج میکند!
گاهی امید واهی برایت درست میکند! گاهی خوشحالی ات را مشروط به بیرون میکند.
گاهی مشروط به دیگران!
گاهی مشروط به زمان!
خوشحالی ات را مشروط میکند به اتفاقات آینده!
فاصله ی حس خوشبختی و بدبختی تو از دیدگاه ذهن یک چشم به هم زدن است! ذهن برایت ایگو درست میکند! هویت های کاذب برایت میسازد!
مدام خودت و دیگران را قضاوت میکند.
با ذهن نمیتوانی بجنگی! ذهن تو عاشق جنگ است!!
ذهن تو از میانهی جنگ ایجاد میشود!
ذهن تو محصول دوییت است!
محصول جنگ است!
از ذهن ات جهنمی برای خودت و دیگران میسازی.
وقتی در این کُشتی گرفتن با ذهن خسته و ناامید شدی ناگهان راهی پیدا میکنی به درون!
راهی پیدا میکنی به ماورای ذهن!
البته راههایی هست به مادون ذهن!
مثل پرت کردن حواس یا مسموم کردن خودت با الکل یا مواد!
اما آن جایی که میگویم ماوراء ذهن است.
تو ذهن را مشاهده میکنی.
تو از ذهن جدا میشوی.
تو در جایگاه خدا مینشینی و ذهن را تماشا میکنی!
تو دیگر ذهن نیستی!
ایگوی تو از بین میرود!
زمان از بین میرود!
تو بی زمان میشوی. درست مثل خدا!
تمام غم هایت از بین میروند!
تمام اضطراب ها از بین میروند!
تو به خانه میرسی.
به مبدأ خودت نزدیک میشوی.
این مبدأ مقصد تو نیز هست!
همان انرژی نانوشتنی حیات!
تنها راه بیرون رفتن از جهنم ذهن؛ درون است!
تنها راه بیرون رفتن از زمان؛ از ایگو و از رنج؛ رفتن به درون است!
ابتدا میترسی!
چون ایگوی تو احساس خطر میکند!
ایگوی تو میخواهد از بین برود!
خطر مرگ و نابودی را حس میکند!
همان مرگی که مولانا گفت بمیرید!
همان مرگ؛ نفس! همان مرگی که زنده ات میکند!
تنها راه بیرون رفتن از رنج؛ درون است!
Comments