جستجو در خود
***
وقتی کاری نداری چه میکنی؟
آدمها معمولا یا باکسی حرف میزنند یا کتاب میخوانند یا توی اینترنت اسکرول میکنند. بعضی ها در حین رانندگی پادکست گوش میدهند. خلاصه برای مشغول کردن ذهن؛ هر کسی کاری میکند.
حالا چالش من کاری نکردن است. حتی برای ننوشتن این نوشته با خودم کلنجار میرفتم. میخواستم ننویسم. اما احتمالا ترکیبی از ماه کامل و انرژی ذهنی باعث شد بنویسم.
بهترین کار وقتی کاری نداری مراقبه است. یعنی کاری انجام ندادن.
یعنی به جای جستجو در گوگل در درون خودت جستجو کنی.
به خودم میگویم. الان که باید مراقبه کنم و نمیکنم و به جای آن مینویسم باید درون خودم بگردم. ببینم کدام حس ها و فکرهاست که از آنها فرار میکنم. فرار به نوشتن.
و این نوشتن را تبدیل به مراقبه کنم.
الان در خانه تنها هستم. مقداری فکر آینده دارم. مقداری حس تنهایی. مقداری حس دلتنگی. مقداری حس عقب افتادن از قافله!
قافلهی ذهنی بشر. یعنی فکر میکنم که دنیای بیرون به سمتی در حرکت است و من اگر به درون بروم از قطار عقب میمانم.
به محض توجه به نفس کشیدن ها میفهمم که زندگی کارش را به درستی تمام انجام میدهد. این ایراد از من است. ایراد ذهن من است.
مقداری حس قربانی بودن. مقداری حس گناه دور بودن از تارا. مقداری اضطراب آینده.
اکهارت میگفت تمام حس ها درواقع یک حس است.
همان حس اصلی دور ماندن از لحظه.
نزدیک ترین حس به آن؛ حس ترس و تنهایی است.
با بستن چشم ها ذهن هم کمی آرام میگیرد.
کم کم ذهن که آرام بشود میتوانی بنشینی و کاری نکنی.
این بار اگر با کسی قرار بگذارم قرار میگذارم برای کاری نکردن.
حرف نزدن.
شاید خندیدن.
همه ی ذهن ها خسته اند.
نیاز داریم کاری نکنیم.
نیاز داریم فکر نکنیم.
اما من برای این کار مشروب و دود استفاده نمیکنم.
من برای این کار مراقبه و نفس کشیدن را انجام میدهم.
گاهی هم نوشتن.
مثل همین الان.
コメント