جلسهی کامیونیتی- ۵ تیر ١۴٠٢
***
مدتی است با دو نفر دیگر از دوستانی که در مسیر تغییر و رشد هستند در مورد ایجاد یک کامیونیتی صحبت میکنیم. امروز یک جلسهی حضوری داریم.
اینجا در حال مرتب سازی ذهن و ساختن این جلسه هستم! در حضور خوانندگان احتمالی این نوشته!
باب که در مسیر طبیعت و یوگاست و هر دو را به خوبی درک کرده. او زمینی پیدا کرده و روی آن کار میکند! او احساس مسوولیت جهانی را که از یوگا دریافت کرده در تهیه غذا نجات خاک ارتباط با زمین و طبیعت و کشاورزی یافته است. او هر روز در این مسیر حرکت میکند! با کشاورزی و شییر کردن زمین با دیگران!
فاب (اسم مستعار) در مسیر خودآگاهی تجربیات سخت و ارزشمندی داشته و در این مسیر میخواهد به دیگرانی که در همان مسیرهای سخت خود آگاهی و شفایابی هستند کمک کند.
فاب در رابطهای هست که میخواهد از پارنترش حمایت کند و چه بسا در این مسیر با او همراه شود!
او تعلیماتی از عرفان ایرانی و بومی آمریکای شمالی را میخواهد به دیگران عرضه کند!
من هم که معرف حضور هستم!
دیوانه ای که لخت و عور مینویسد!
در مسیر یوگا در حال حل کردن کارما های گذشته است!
لحظه به لحظه!
نمیدانم امشب کجا میخوابم و ماه دیگر کدام کشور هستم!
این که مسیر زندگی یا هستی ما سه نفر را از سه مسیر مختلف کنار هم آورده خودش شگفت انگیز است.
ما سه نفر برای اینکه چیزی در بیرون بسازیم باید ابتدا آن را در ذهن خودمان بسازیم.
چطور؟
با مدیتیشن؛ حضور در لحظه و یوگا و خودسازی!
راه دیگری ندارد!
باید هرسه مدتی با هم مراقبه کنیم!
در این مراقبه چیزها روشن میشود!
در این مراقبه مسیر درونی و مسیر جهانی برای ما مکشوف میشود. وقتی آگاهی کلی برای هریک از ما مکشوف شد میتوانیم با هم اجرایش کنیم!
یعنی در بیرون ایجادش کنیم!
برای کمک به دیگران ابتدا باید به خودمان و سپس به یکدیگر در کشف این مسیر و در راه شفاپیدا کردن کمک کنیم!
هر وقت هر سه تایمان از ترس ها رها شدیم و از آینده و از نیازها رها شدیم به طور طبیعی در سُرور هستیم و وقتی در سرور و لحظه باشی هستی برایت همه چیز را خودش میسازد!
پس تاکید ما باید بر شفای خودمان و همدیگر باشد و رسیدن به مرحلهی بی ترسی!
جالب است که تا از ترس نوشتن پرندهای زیر پایم پرید و از جا پریدم!
آنچه میخواهیم در آینده نیست!
آنچه میخواهیم از قبل اتفاق افتاده!
میماند پرداختن به امور مربوط به بقا!
هر سهی ما به غذا نیاز داریم! شاید به پول!
بعد از میرسد به سرپناه! سرپناه و دستشویی و حمام!
باب از بین ما سه نفر از همه بی نیاز تر است! فاب دنبال یک سقفی میگردد! من هم در این میانه هنوز نمیدانم کدام طرف میروم!
میروم یک سقفی بگیرم با آب و برق و دستشویی و حمام؟
یا مثل این روزها بدون آب و با دستشویی جنگلی و پریدن در دریاچه و رودخانه میتوانم گذران زندگی کنم!
چیزی که هست مسیر کامیونیتی از همان بقا میگذرد! و زمانی شکوفا میشود که ما از بقا گذشته باشیم!
مسیری جالب و شگفتانگیز!
شاید شما هم همراه این کامیونیتی باشید!
댓글