جنگ هفتاد و دو ملت
***
جنگِ هفتاد و دو ملت همه را عُذر بِنِه
چون ندیدند حقیقت رَهِ افسانه زدند
شُکرِ ایزد که میانِ من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغرِ شکرانه زدند
آتش آن نیست که از شعلهٔ او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
کس چو حافظ نَگُشاد از رخِ اندیشه نقاب
تا سرِ زلفِ سخن را به قلم شانه زدند
سخن گفتن بعد از حافظ جسارت میخواهد در شرایط حاضر شاید بعد از مراقبه؛ نوشتن تنها کار باشد.
باید مدتی پاکسازی کرده باشم و مدتی مراقبه. اما این کار کوچک را نتوانستم نکنم.
وقتی جنگ را میبینی خاموش ماندن صلاح نیست. گرچه درون غوغاست مثل بیرون. اما هیچ صلحی پیش نمیآید مگر صلح درونی اتفاق افتاده باشد.
آنچه در ایران و جهان میبینم تقابل دو فکر است. دو نوع نگرش.
یک دوییت پوچ. یک فراموشی بزرگ از یکتایی! یک غفلت بزرگ از یوگا!
کاش میشد هر دو را کنار بگذاریم و به انسان بودنمان توجه کنیم.
بسیجی به عقیدهای آدم میکشد!
شهروند به عقیدهای خشمگین میشود!
توی بسیجی و توی شهروند یکی هستید!
حداقل در مرگ یکی هستید!
در خاک بودن! در خاک شدن!
در انسان بودن!
یکی هستید!
تفرقه نکنید دوستان!
تفرقه کار ذهن است!
تفرقه کار ایگو است!
به این بدن و این ذهن نچسبید!
اینها رفتنی اند!
این ایدیولوژی های ذهنی همه باطل اند!
روزی که من و تو با خوردن تیر یا روی تخت بیمارستان زمین را ترک کنیم و بدنمان به زمین بازگردد هردویمان به عظمت زندگی و پوچی عقیده پی خواهیم برد.
Comments