جوابیهای برای خوانندگان ناشناس
***
چندی قبل خوانندهی محترمی که ناشناس هم هست چیزی برای من نوشت. در جوابِ آرزوهای خوبی که برایشان کرده بودم.
بسیاری از خوانندههای این نوشتهها ناشناس هستند، اشکالی هم ندارد. اینجا من با وجدان ناشناس انسان صحبت میکنم! شاید هم با خودم صحبت میکنم! امیدوارم این صحبتها نه از روی ایگو؛ بلکه برای روشن شدن چراغی باشد برای تمام دوستان آشنا و ناشناس!
خوب این هم متن ناشناس محترم:
«ناشناس گفت…
مدتی است نوشته هایت را میخوانم. مهم نیست که چقدر حرفهای بی سر و ته رو با کلمات زیبا تزئین کنی ولی روشن است که در نا آگاهی و کم دانشی زیادی به سر میبری دوست عزیز. .کلماتت بیانگر افکارت هستند و افکارت بسیار متناقض، متوهمانه، خودخواهانه، خودبرتربینانه هستند. انقدر غرق خودت هستی که احتمالا متوجه این خود پیامبر انگاری ات نمیشوی. متوجه نمیشوی که این نگاهت در کشوری مثل کانادا که از امکاناتش استفاده میکنی بسیار مردود و توهین آمیز هست. افکارت و نظراتت ترکیب و نتیجه ای از بزرگ شدن در یک خانواده و جامعه مذهبی و مردسالار، محرومیت های جنسی و آسیب های روانی در نوجوانی و جوانیات است. جامعه ای که مردانی مثل تو را پرورش داده است. نگاه به شدت جنسیت زده ات به زن تاسف بر انگیز است. همسرت را نمیشناسم ولی هر کسی که هست احتمالا بهترین تصمیم زندگی اش را گرفته که از تو گریخته است. نه تنها این، بلکه بر اساس همین نوشته هایت میتواند از تو شکایت کند. پیشنهاد میکنم حتی اگر متوجه نمیشوی چه بر تو میگذرد از متخصص کمک بگیری تا بلکه او بتواند متوجه و درمانت کند، به جای اینکه خودت را و مشکلات جدی ات رو پشت یوگا و مفاهیمی که ارتباطی باهاشون نداری مخفی کنی.»
پاسخ دادن میتواند نوعی ری اکشن یا عکسالعمل باشد که ناشی از ایگو است یا میتواند پاسخی باشد بدون ایگو که در اینجا امیدوارم دومی باشد.
«حرفهای بی سر و ته رو با کلمات زیبا تزئین کنی ولی روشن است که در نا آگاهی و کم دانشی زیادی به سر میبری دوست عزیز.کلماتت بیانگر افکارت هستند و افکارت بسیار متناقض، متوهمانه، خودخواهانه، خودبرتربینانه هستند.»
اصولاً آنچه ذهن تولید میکند بی سر و ته است. کلمات فقط نشانه هستند. زیبا و زشت هرچه باشند به یک معنی نشانه میروند. وقتی دستی به ماه اشاره میکند دست را نگاه نکن؛ ماه را بنگر!
حتماً من هم از ناآگاهی و کم دانشی سهمی بردهام. ناآگاهی انسان حد و مرزی ندارد و من هم یک انسان هستم. امیدوارم به چشمهی دانش و آگاهی متصل بشویم و از همدیگر بیاموزیم.
افکار یا آنچه ذهن تولید میکند معمولاً متناقض هستند، هم هویت شدن با ذهن؛ خودِ توهم است و بین خود و دیگری مرزی نیست! ذهن یا ایگو همیشه خود را برتر یا کهتر از دیگری میبیند! در حالیکه همه برابریم.
«نوشتن نانوشتنی» خودش بزرگترین تناقض است. چرا که ذهن قسمت کوچکی از آگاهی است! بسیاری از نانوشتنی ها هست که با ذهن و کلمه قابل بیان و درک نیست. بنابراین نوشتن اش متناقض به نظر میرسد. باید از جایی فرای ذهن به درک برسیم. ذهن ابزار محدود و ناقصی است.
«انقدر غرق خودت هستی که احتمالا متوجه این خود پیامبر انگاری ات نمیشوی.»
این که گاهی غرق خود میشوم کاملاً درست است. هر کسی باید از شناخت خودش شروع کند. نگاه کردن به دیگران درحالیکه خودت را نشناخته باشی کاری بیهوده است.
اما سوال اینجاست که این خود کیست؟
من کیستم؟
شما هم سعی کن این سوال را با غرق شدن در خودت پاسخ بدهی! بسیار نتایج خوبی خواهد داشت. بعد از پرداختن به این سوال با هم حرف های زیادی برای زدن خواهیم داشت.
این که من متوجه خود پیامبر انگاری خودم نیستم هم مهم است!
عجیب است که بعد از این همه غرق شدن در خودم هنوز متوجه نشدم که خود پیامبر انگار هستم!
دوستان برچسب های زیادی به من میدهند
از جمله پیامبر؛ خودپیامبر انگار؛ شیخ؛ درویش؛ مرتاض و غیره و غیره! اسمِ من هم مزید بر علت شده! اسم اولین برچسبی است که در این دنیا بعد از پسر و دختر بودن به ما زده میشود. از قضا اسم بنده هم معنی پیامبر یا فرستاده میشود!
اگر نوشتههای مربوط به هویت را بخوانید خلاصه اش این است که تمام این برچسبها و هویت ها پوچ و کاذبند. هیچ برچسبی واقعی نیست.
درست مثل خدا! هیچ صفتی را نمیتوانی به خدا بچسبانی! خدا منزه از دوگانگی ها و صفت هاست! غیر قابل صفت نسبت دادن و غیر قابل درک توسط ذهن و کلمات!
در یک کلام نانوشتنی!
بین پیامبران و آدمهای عادی فرق اساسی نیست. همه و همه از جمله من و تو پتانسیل پیامبر بودن را داریم! بالاخره روزی یا قبل از مرگ یا بعد از مرگ؛ آگاهی اتفاق میافتد. پیام ها هم هر لحظه در حال آمدن هستند اگر حواسمان باشد!
«متوجه نمیشوی که این نگاهت در کشوری مثل کانادا که از امکاناتش استفاده میکنی بسیار مردود و توهین آمیز هست.»
دقیقا کدام نگاه؟ من نه تنها ممنون و مدیون کانادا و ایران هستم بلکه مدیون زمین هستم! مدتی مهمان زمینم! نگاهم هرچه میخواهد باشد! اگر نگاه من مردود است بازهم مدیون زمین هستم!
توهین به چه کسی؟
«افکارت و نظراتت ترکیب و نتیجه ای از بزرگ شدن در یک خانواده و جامعه مذهبی و مردسالار، محرومیت های جنسی و آسیب های روانی در نوجوانی و جوانیات است. جامعه ای که مردانی مثل تو را پرورش داده است. نگاه به شدت جنسیت زده ات به زن تاسف بر انگیز است.»
دقیقا! برای همین است که در یوگا؛ افکار و نظرات هیچ اهمیتی ندارند. کلِ آنچه ما به آن ذهن یا افکار یا حافظه میگوییم نتیجهی تخلیهی زباله های ذهن جامعه و دیگران است. تا زمانی که آگاه نشویم و از ذهن فاصله نگیریم در این زبالهدانی دست و پا میزنیم.
هدف این است که از ذهن فاصله بگیریم. با مدیتیشن میتوانیم از ذهنمان جدا بشویم. آن وقت است که از آن میتوانیم رها شویم.
حتی مرد و زن هم برچسبهای جامعه هستند. حتی بدن ها هم موقتی است. شکل بدن خیلی مهم نیست.
تنها راه نجات پیدا کردن از ذهن یا کارما یا گذشته یا چرخههای جامعه فقط و فقط مراجعه به حقیقت درون و یوگاست. مدیتیشن هم قسمتی از یوگاست.
اگر آگاه شویم از این کارمای گذشته رها میشویم!
من نه تنها نماینده مردان یا زنان نیستم بلکه حتی در تعریف مرد یا زن هم نمیگنجم.
جنسیت هم مثل دو قطبی های دیگر است.
سکس یا جنسیت هم نوعی طلب یگانگی یا یوگاست.
پیوستن دو بدن نه بد است نه خوب. یک فرآیند طبیعی و فیزیولوژیک است.
گروهی با ممنوع کردن و گروهی با پرستیدن جنسیت بشر را از تعادل طبیعی خارج میکنند.
«همسرت را نمیشناسم ولی هر کسی که هست احتمالا بهترین تصمیم زندگی اش را گرفته که از تو گریخته است.»
تا خودمان را نشناسیم دیگری را هم نمیتوانیم بشناسیم. من کیستم؟ بدن؟ ذهن؟ انرژی؟ چه؟
او از چه گریخته؟
اصلاً آیا فرار ممکن است؟ در مورد فرار زیاد نوشتم ولی خلاصه اش اینکه بزرگترین فرار؛ فرار از خود و فرار از لحظه است!
من هم برای همسرم آرزوی خوب دارم! آرزوی بهترین تصمیم ها!
این نوشته در مورد فرار شاید مفید باشد
«نه تنها این، بلکه بر اساس همین نوشته هایت میتواند از تو شکایت کند.»
چقدر جالب میشود که مترجم دادگاه اینها را به انگلیسی ترجمه کند و من با قاضی بنشینم در مورد اینها صحبت کنیم. بسیار مغتنم خواهد بود.
«پیشنهاد میکنم حتی اگر متوجه نمیشوی چه بر تو میگذرد از متخصص کمک بگیری تا بلکه او بتواند متوجه و درمانت کند،»
برای فهمیدن آنچه در هر لحظه بر ما میگذرد نیاز به آگاهی زیادی هست. امیدوارم در راه بدست آوردن این آگاهی موفق باشیم.
ویپاسانا یعنی دیدن واقعی آنچه هست! راه خوبی برای فهمیدن آنچه برما میگذرد.
از کدام متخصص؟
کسی که چند صفحه کتاب فروید را خوانده؟
یا کسی که مدرکی از یک نفر ناآگاه دیگر گرفته؟
هر لحظه در جستجوی متخصصی واقعی هستم. یکی دو متخصص تا به حال پیدا کردهام. متخصص زندگی و مرگ!
از بین زنده ها یکی شان اکهارت است و دیگری سادگورو! اتفاقاً هرروز از این دو درخواست کمک میکنم!
«به جای اینکه خودت را و مشکلات جدی ات رو پشت یوگا و مفاهیمی که ارتباطی باهاشون نداری مخفی کنی.»
خوشحالم که مفهموم یوگا را خراب نکردم. امیدوارم ارتباطی با یوگا پیدا کنم.
یوگا یعنی یگانگی. یعنی یکی شدن من و تو!
یوگا یعنی متوقف شدن ذهن!
یوگا یعنی حل مشکل جدیِ بشر!
مشکل جدی انسان ایگو یا ذهن افسارگسیخته است. من هم دارای ایگو و ذهنی انسانی هستم.
امیدوارم با این نوشته ها کمی از ایگو که مشکل اصلی ماست کاسته شود.
Comments