خدمت تو چیست؟
***
دوستی قدیمی از همه دعوت کرد خدمتشان را بنویسند! دعوت به مبادله!
دنیا دنیای مبادله است!
مبادلات ریز و درشت!
دادن و گرفتن!
سنجیدن! سبک و سنگین کردن!
اینجا کمی در مورد مبادلات اقتصادی نوشتم!
اما یک چیزی را یادمان باشد!
اصلاً ما چیزی داریم که بخواهیم مبادله کنیم؟
آیا اندکی عشق داری؟ شور داری؟ صفا داری؟ سرور داری؟
اگر عشق نداری هیچ نداری!
میتوانی غذا بدهی و بگیری!
اما غذاها همه روزی به زمین بازخواهد گشت!
همانطور که بدنها به زمین باز خواهد گشت!
میتوانی لقمههایت را با دیگران شریک بشوی!
یک موضوع دیگر!
من که هستم که چیزی داشته باشم؟
تمام وجود خودم عاریتی است!
هرچه دارم از کسی گرفتم!
مدت زمانی محدود روی زمین!
یک بدن!
کمی آگاهی!
چه داشتهام که این زندگی به من داده شده؟
هیچ!
وقتی بفهمی هیچ نداری ناگهان ثروتمند میشوی!
وقتی بفهمی یک نی توخالی هستی میشوی شبیه مولانا!
مولانا وقتی خالی شد عشق شد!
عشق از درون او دمید!
عشق از وجود نازنین او آتش شد!
آتشی که هنوز میسوزد! هنوز میزند! هنوز میبرد!
هنوز مست میکند!
هنوز دیوانه میکند!
یک گدا چیزی ندارد! تنها کارش گدایی است!
گاهی بلند گاهی در سکوت!
او میداند چیزی ندارد!
او میداند فقط گیرنده است!
باید منتظر نسیم بماند! نسیم عشق که وزید به همه میوزد!
او باید کناری برود!
عشق و سرور و ثروت و شادی فراوان است!
کار ما فقط گدایی است!
گدایی از خاک!
همان خاکی که تو را به افلاک میبرد!
اگر سبک شوی!
اگر بدانی هیچ نداری!
حتی برای نوشتن!
Comentarios