دست بودا
کودکان در سنین خیلی پایین وقتی با اشاره چیزی میخواهی نشانشان بدهی متوجه نمی شوند. آنها در نهایت معصومیت، توجهشان به دست اشارهگر شما معطوف میشود و از دیدن آنچه مورد اشاره است باز میمانند.
همین ماجرا را ما بزرگترها یا به اصطلاح بالغین هرروز و هرروز تکرار میکنیم.
اشعار مولانا، تعالیم محمد، گفته های بودا، همین نوشته، انجیل، قرآن و غیره همه شاید همان دست اشارهگر باشد. دستی که ماه را نشان میدهد، یا خورشید را، و ما به جای دیدن آن ماه یا خورشید ناآگاهانه به دست نگاه میکنیم. گاهی آن دست را مقدس. متبرک مینامیم. گاهی در مدح آن دست سخنوری میکنیم. سعی میکنیم آن دست را ببوسیم و از آن تبرک بجوییم. برای آن دست تعصب به خرج میدهیم. دستهای دیگر را قطع میکنیم. آن دست را تزیین میکنیم و میخواهیم دیگران هم به اهمیت آن دست پی ببرند! هرکسی آن دست ما را نبیند ناآگاه و گمراه مینامیم. خلاصه دست را میپرستیم. شاید از روی ناآگاهی! اگر فقط ثانیهای درنگ میکردیم به راحتی میتوانستیم آن ماه را، آن خورشید را ببینیم. لازم نبود روی آن دست بمانیم. دستها می آیند و میروند. دست بودا، دست محمد، دست نوح، عیسی و موسی. هر معلمی به روشی. هرکسی از زاویهای. همه درحال نشان دادن آنند. او. آنکه در وهم نیاید. آن که در وصف نیاید. آن ماه. آن خورشید. آن عشق. او که نفَسها را میگرداند. او که چشمها برایش در اشک و قلب ها برایش در تپش اند. در کلمات نمی گنجد. آن مفهومی که هر چه بخواهی درموردش بنویسی شاید اشکهایت نگذارند. چشمها برایش پراشک. قلب ها در فراغش در حسرت. نی ها نالان. و کلمات شرمسارند. عقلها در مقابلش ذلیل. منطق ها کودکانه. شادی ها بچهگانه اند.
هر حرفی، هر کلمهای، هر نفَسِ غافلانه ای تورا از او دور میکند. چسبیدن به دستها به کلمات به فرمها کاری است جاهلانه. وقتی دستی اشاره کرد کافی است سرَت را برگردانی. دستها میآیند و می روند.
Comments