– اگر چه بنا بر این بود که این وبلاگ حرفهای خودم باشد و نقل قول در آن نگذارم اما این شعر آنقدر به حس و افکار من نزدیک بود که دقیقا وصف حال من بود و نشان دهنده ی افکار و احساسات من در دوراهی رفتن و ماندن و هجرت و ساختن بود
تو ازاین دشت خشک تشنه روزی کوچ خواهی کرد و اشک من تو را بدرود خواهد گفت · نگاهت تلخ و افسرده ست · دلت را خار خار نا امیدی سخت آزرده ست · غم این نا بسامانی همه توش و توانت را ز تن برده ست · تو با خون و عرق این جنگل پژمرده را رنگ و رمق دادی · تو با دست تهی با آن همه توفان بنیان کن در افتادی · تو را کوچیدن از این خاک دل برکندن از جان است · تو را با برگ برگ این چمن پیوند پنهان است · تو را این ابر ظلمت گستر بی رحم بی باران · تو را این خشکسالیهای پی در پی · تو را از نیمه ره برگشتن یاران · تو را تزویز غمخواران ز پا افکند · تو را هنگامه ی شوم شغالان بانگ بی تعطیل زاغان در ستوه آورد · تو با پیشانی پاک نجیب خویش · که از آن سوی گندم زار · طلوع با شکوهش خوشتر از صد تاج خورشید است
تو با آن گونه های سوخته از آفتاب دشت
تو با آن چهره ی افروخته از آتش غیرت که درچشمان من والاتر از صد جام جمشید است
· تو با چشمان غم باری که روزی چشمه ی جوشان شادی بود و اینک حسرت و افسوس بر آن سایه افکنده ست خواهی رفت · و اشک من تو را بدرود خواهد گفت
· من اینجا ریشه در خاکم · من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم · من اینجا تا نفس باقیست می مانم · من از اینجا چه می خواهم نمی دانم · امید روشنایی گرچه در این تیرگی ها نیست · من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم · من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی گل بر می افشانم · من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید · سرود فتح می خوانم · و می دانم · تو روزی باز خواهی گشت.
· فریدون مشیری
Comments