دوگانهی بودن یا انجام دادن
***
اولین باری که در بازی شطرنج مات شدم کاملاً یادم هست. همینطور اشک می ریختم و مات میشدم. شاید حدود پنج شش سالم بود. بعنوان یک کودک طاقت باخت نداشتم. میخواستم همیشه برنده باشم.
حالا دخترم تارا که حدوداً شش سالش هست هم همینطور است. وقتی دید من در بازی پرتاب حلقه بهتر عمل میکنم زد زیر گریه. از اینکه در این بازی جدید برنده نشده و من بهتر بازی کردم حسابی ناراحت شد.
برای یک کودک، شاید این طبیعی باشد. یک کودک؛ در حال رشد دادنِ فیزیکی و ذهنی خودش است. مدام خودش را با دیگران مقایسه میکند و میخواهد در زمینههای فیزیکی و ذهنی بهتر بشود و ناچاراً خودش را مقایسه میکند.
اما مشکل اینجاست که این مسابقهی مقایسه، همهگیر شده و تقریباً تمام آدمها در یک مسابقهی بی پایان گیر کردهاند.
مسابقهی اقتصادی!
مسابقهی بی پایان اعداد!
اکثراً میخواهند از یکی برتر باشند. میخواهند در مقایسه برنده باشند.
در مقابل من به تارا دخترم میگویم اصلا برنده و بازنده بودن مهم نیست. وقتی برنده هستی که فان داشته باشی. اگر از انجام دادنِ کاری، لذت ببری برندهای.
برای تارا دخترم شاید چند سال طول بکشد تا این جملات را درک کند.
اما خیلی از آدم بزرگ ها هم لازم است این را درک کنند. حتی خود من! برای همین است که مینویسم!
کار را برای نتیجه انجام نده!
صحبتهای اکهارت در مورد بودن و انجام دادن و تعادل بین این دو را شاید ترجمه کنم. تا آن موقع لینکش را اینجا میگذارم.
در کارما یوگا و تعالیم اکهارت چیزی هست به نام انجام کار بدون توجه به نتیجه.
یعنی انجام دادن در لحظه.
یعنی انجام دادن با حضور.
یعنی تعادلِ بودن و انجام دادن.
یعنی توجه کامل به کار در همان لحظه.
این یک کیفیت است. ربطی به نوع کار ندارد.
یعنی اگر دارای این کیفیت باشی هر کاری انجام بدهی تبدیل معجزه میشود.
اگر این کیفیت را نداشته باشی هر کاری انجام بدهی نه خودت از آن لذت میبری و نه دیگران.
بیشتر آدمها سالها ناچاراً برای نتیجه کار کردهاند و این نوع کیفیت برایشان نامفهوم است.
اکهارت گفت وقتی تشنه هستی و میروی تا آب برداری وقتی داری راه میروی کل توجه تو و هدف زندگی تو راه رفتن است!
تو به سمت آب که راه میروی کاملاً در لحظه هستی و فقط داری راه میروی. راه رفتنِ تو برای هدفِ آب برداشتن نیست. تو در حین راه رفتن فقط به معجزهی راه رفتن توجه داری.
وقتی به لیوان آب رسیدی هم همینطور است. تو تمام توجه ات برداشتن لیوان آب است و همینطور تا آخر عمر!
درکش برای ذهن من سخت بود. ولی میدانم درست است چون بارها تجربه کردم.
مثلاً در نوشتن! وقتی مینویسم کیفیتی شبیه بودن در لحظه را تجربه میکنم.
در حالیکه حروف و کلمات را پشت سر هم ردیف میکنم کاری به نتیجه و پایان نوشته ندارم. کاری به مقایسه ندارم. کاری به آیندهی این نوشته ندارم. از قبل برای نوشته برنامهریزی نمیکنم. وقتی هم تمام شود مهم نیست چند نفر بخوانند. چند نفر درک کنند. این کار برای همین لحظه هست و هدف، همین کار بوده. وقتی تمام میشود دیگر تمام!
این کیفیتِ بودن است در حین انجام دادن.
در نتیجه در کل زندگی در حال تمرین همین هستم.
یعنی تعادل بودن و انجام دادن.
وقتی در مراقبه، بودن را تجربه کنی میتوانی تعادل بودن و انجام دادن را در تمام کارهایی که انجام میدهی بیاوری.
آنگاه کیفیت تو عوض میشود.
حتی در شغل ات تو همیشه در لحظه هستی.
کاری را برای نتیجه یا برای پول انجام نمیدهی. آن کار هر چه میخواهد باشد. چه نظافت کردن چه رانندگی چه نوشتن چه حرف زدن چه راه رفتن.
اینطوری کیفیت کل زندگی تو عوض میشود.
Comments