راز خدا، راز مرگ، راز لحظه!
***
راز زندگی، راز اکسیژن. راز نفس.
راز خواب. راز دیدن. راز یک گل.
راز یک تخم مرغ. راز سهراب. راز حافظ. راز سعدی.
راز شب.
راز اوایل صبح. راز زندگی!
چند ساعتی هست که راز خدا و رازمرگ در ذهنم طنین انداخته. نتوانستم ننویسم.
راز نوشتن!
آدمها درگیر داستان های کودکانهی ذهن میشوند. اسیر گرداب های احساسات میشوند. و تمام رازها را فراموش میکنند.
راز مرگ را فراموش میکنند. راز خدا را فراموش میکنند.
آدمها راز خودشان را هم متوجه نیستند!
آدمها فکر میکنند که میدانند!
آدمها آنقدر دچار نخوت شدهاند که راز ها را نمیبینند.
هر طرف که رو کنی سرشار از هزاران راز است!
آسمان پر از راز است.
خاک پر از راز است.
برف باران درخت مورچه میوه باد دریا …
دوستی سرشار از راز است.
زن سرشار از راز است.
نوشتن، شعر!
بدن، دست!
سهراب راز زندگی را میدانست. مولانا در آن میسوخت. سعدی شکرگزار بود و حافظ عاشق!
برای دانستن راز زندگی و راز مرگ باید اول نادان بشوی.
بچهها راز زندگی را میدانند!
امان از بزرگ های نادان!
برای دانستن راز مرگ باید بمیری! از ذهن بمیری. از فکر خودت بمیری. از دانستن خودت بمیری.
راز خدا. در کلمهی خدا نیست. راز خدا در مذهب نیست. راز خدا در سکوت است.
راز موسیقی در سکوت است.
راز نقاشی در سفیدی صفحه است.
راز خدا در نیستی آن است.
راز بودن در نبودن است.
تو باید هیچ بشوی تا همه بشوی. مثال قطره و دریا یادت هست؟
قطره نیست شد یا دریا شد؟
نادان بمان. دچار نخوت دانستن نشو. بچه بمان. کنجکاو و نادان.
آن وقت خواهی دانست.
راز این نوشته! راز بودن! راز فکر! راز لحظه!
راز زمان را در بی زمانی لحظه پیدا کن!
همرنگ جامعه نشو!
دیوانه بمان.
آدمها راز ها را نمیبینند. آدمها دروغکی خودشان را گول میزنند که میدانند.
تو راز را از شاعران بپرس.
از درونت بپرس.
از آن صدای راز آلود درونی ات.
همان نانوشتنی!
Opmerkingen