روزهای مختلف! – وقتی زمان به ضرر توست!
***
بعضی روزها از همان اول صبح متفاوت است. مثل امروز! از همان دقایق اول صبح هجوم افکار و احساسات را میبینی! دلیلش معلوم نیست.
شاید شیمیایی بدن باشد. شاید هم ارتعاشات نامعلومی در آن طرف کرهی زمین.
مگر نه این است که ما آدمها به هم متصل هستیم. مگر نه این است که احساسات مسری است. این احساسات و ارتعاشات گاهی از زمان و مکان عبور میکنند. البته به این معنی نیست که حس ها و افکار در بیرون ما کنترل میشوند! خیر. کاملا درونی است و اختیارش دست خودم! اما اگر حواست نباشد ارتعاشات محیط گاهی ارتعاش تو را تغییر میدهد.
مثلاً دوستان عقل اندیش ات میگویند زود باش زمان به نفع تو نیست! وه چه هشداری!
مثلا میگویند ده روز دیگر فلان میشود و ده سال دیگر فلان! انتقال ویروس اضطراب از شخصی به شخص دیگر. بله ممکن است هر اتفاقی بیافتد!
اما چطور است یک کمی جلو تر برویم؟ ببینیم زمان به نفع کیست و به ضرر کی! مثلا پنجاه سال یا هفتاد سال!
هفتاد سال که جلو برویم این بدن و تمام متعلقاتش را پس دادهای. یک تجربه بدست آوردهای. تجربهی یک زندگی. کل این زندگی در حال اتفاق افتاده.
تو کل این زندگی را در نگرانی نفع و ضرر آینده طی کردهای. آیندهای که جلو میرود اما به مرگ نمیرسد! مثلاً یک روز قبل از مرگ را حساب میکند اما خود مرگ را نه!
یک مقدار طولانی تر برنامهریزی کنی درست میشود. خط پایان را هم ببینی دیگر مفهوم نفع و ضرر برایت تغییر میکند. از آخر به اول میرسی!
مثلاً وقتی فهمیدی پنجاه سال یا هفتاد سال دیگر بدن تو خاک شده برمیگردی به الان!
خوب الان را نگاه میکنی!
مثلا در همین لحظه! بعد که خوب به لحظه آمدی میبینی یک بدن داری. این بدن در لحظه برای تو افکار و احساساتی تولید میکند. مستقل از اینکه حساب بانکی ات پر باشد یا خالی. مستقل از اینکه در قصر نشسته باشی یا روی زمین خالی. احساسات مختلف میآیند و میروند. روزهای مختلف. این بدن تو را درگیر ماده میکند. درگیر گذشته. درگیر اضطراب آینده.
خوب که نگاه کنی بدن را میفهمی! میفهمی تو بر بدنت برتری داری. تو این بدن نیستی. بله! بدن و تمام متعلقاتش شامل پول و شهرت و خانه و لباس و غیره را از دست میدهی اما در واقع چیزی برای از دست دادن نداری.
تو از اول هم این ها را نداشتی.
تنها چیزی که از دست میدهی لحظه است.
وقتی لحظه را از دست دادی خسران همان جاست.
لحظه که برود آرامش میرود.
لحظه که برود خلاقیت میرود.
لحظه که برود سرور میرود.
وقتی لحظه را از دست بدهی ناگهان همه چیز را از دست میدهی!
این اتفاق لحظه به لحظه میافتد.
برای کسی که لحظه را درک نکرده این حرف ها کلاهبرداری به نظر میآید. این را هم یک کلک جدید میداند. شعبدههای ذهن.
این همه شعبدهٔ خویش که میکرد این جا
سامری پیشِ عصا و یدِ بیضا میکرد
وقتی خودت عصا و ید بیضا را ببینی داستان متفاوت میشود. دست ذهن و شعبده هایش برایت رو میشود. این شعبدهبازی ذهن خیلی سریع میتواند تو را مسحور کند. هر لحظه باید حواست باشد.
هر لحظه!
هر نفس!
هر کلمه!
هر حرف!
هر ثانیه!
هر پایان!
תגובות