سفر زندگی و مرگ
می گویند سفر، زندگی است
زندگی هم روی دیگر سکهی مرگ است
سفر چه خوب مرگ را شبیهسازی میکند
دل میکنی از آنچه آشناست
از آنچه دوست داری
دل میکنی از عادت هایت
دل میکنی از خانواده
از فرزند
از راحتی
می روی
میروی به سوی ناشناخته ها
خطر میکنی
پرواز میکنی
تمام زندگی ات میشود خاطراتت
شاید چند دست لباس
کوله باری از گذشته
آنچه بودهای را پشت سر میگذاری
میروی
…
سفر چه خوب زندگی را شبیهسازی میکند
بیدار میشوی در دنیایی جدید
میروی و میرسی
به افقهای جدید
میبینی آنچه نمیدیدی
گریه میکنی از دوریها
گریه میکنی از دیدارها
از نامردی روزگار
در آغوش میگیری دوستی را
نگاه میکنی عشقی را
خیره میشوی به چشمهای عاشقی
پرواز میکنی
پوچی زندگی را میبینی
با خود میگویی زندگی همین نگاه بود
نگاه ها را میشماری
روح ها را لمس میکنی
وقتی میرسی
دلهره را
بغض را
شوق را
لمس میکنی
اشک هایت میشکند
نمیدانی با اشکهایت چه کنی
سعی میکنی پنهانشان کنی
نمی توانی
هق هق هایت از راه میرسند
خستگی هایت پایان میگیرند
آرام میشوی
تو رسیدهای
آرام باش
آرام باش
…
بازی همین بود
سفر زندگی و مرگ
داستان نی بودن
داستان چرخش جهان
داستان نگاه
داستان عشق
داستان گفتن
داستان سکوت
…
صدای نفَس ها
آنکه هر بار در تو میدمد
چون دم عیسی
زنده میشوی
میمیری
این چرخش مدام
هر لحظه
هر نفَس
هر دم را زندگی کن
هر بازدم را بمیر
بازی همین است
بازی سکوت
…
Yorumlar