شب و موسیقی
—
محمد یاروف، نوازندهی جوان روسی. خیلی معروف نیست ولی معلوم است سکوت را درک کرده. موسیقی هایش از جایی آمده که نشان از سکوت دارد. قطعه موسیقی به نام دست. امروز بیدار که شدم. ساعت را نگاه کردم. سی دقیقهی بامداد. خوشحال شدم! میتوانست ٧ صبح باشد اما نه، کل درازای شب را دارم! از پرخوری دیروز پشیمان میشوم. گزارش کارهای دیروز را میفرستم. سی و هفت دقیقه مراقبهی نشستن به علاوهی حدود دو ساعت و نیم پیاده روی حاصل دیروز من بود به علاوهی بازی کردن با دخترم تارا. خرید و آشپزی و دیدن تفسیر شعری از مولانا و غیره. اما هر روز تشکیل شده از هزاران لحظه. لحظههای آگاهانه و لحظههای سوخته! تنها آن لحظههایی را میتوانی به عنوان زندگی بشماری که آگاه بودهای. آگاه به خودت، به بدنت به خودت!
لحظاتی که درگیر هویتی مجازی بودهای همه را سوخته حساب کن. لحظاتی که مشغول دویدن بودهای هم چون عجله داشتی به حساب نمیآید.
آن لحظههایی که سوار بر نت های موسیقی شدی. آن لحظههای سکوت. آن تنفسهای آگاهانه. وقتی یکی شدن را تجربه کردی. شاید اشک ریختی. شاید با روح پدرانت وصل شدی. آنها را حساب کن.
آدمهایی را دیدهای. ارتباطی گرفتی شاید به اندازهی یک نیم نگاه! حسشان کردی. شاید آنها هم تو را حس کردهاند. شما برای لحظاتی یکی شدهاید. آن لحظههای شگفتانگیز. لحظات نوشتن را حساب کن. وقتی منتظر کلمهی بعدی میمانی. یک انتظار کوتاه. یک لحظه. یک تنفس. نمیدانی تنفسات از بینی چپ بود یا راست! نمیدانی گردش اجرام و ستارهها چطور بود! تنها چیزی که میدانی این است که کسی دارد در این دم میدمد. نوازندهای مینوازد. نت های پیانو پشت سر هم مثل نفَس های تو چیده میشود، چیزی خلق میشود به نام موسیقی زندگی. تو بر آن سواری. چه بدانی چه نه. موسیقی خوب تو را بالا میکشد. موسیقی زندگی بالاخره تو را به بالا خواهد برد. تو غرق خواهی شد. چه بخواهی چه نه. یاد دوستانت را مرور میکنی. آدمهایی که الان نفس میکشند و کسانی که نفَسِ هوا نمیکِشند. کسانی که با موسیقی زندگی یکی شدهاند. پدرت. شیده. دخترم. همسر قبلی. آن دوست. آن فامیل. مرورشان میکنی. با همه ی آنها ارتباط میگیری در جهان خودت. با گذر کردن یک فکر به اندازهی یک کسری از ثانیه با همهی آنها ارتباط میگیری. اندکی خشم؟ مقداری عشق! کمی دلتنگی. مقداری قضاوت. شاید آنها خواب باشند یا بیدار. روی زمین یا جای دیگر! فرقی ندارد. در دنیای تو آنها هستند. پدرت هست. مولانا هست. شیده هست. فامیل ات هست. خانواده. دوست. همکار. دوست قدیمی. به سرعت تصویرهایشان از مقابل تو عبور میکند. هر کدام نُتی میشوند در موسیقی ذهن تو. در نهایت تو میمانی و سکوت. دوستان جدید. می آیند و میروند. گاهی احساس نزدیکی میکنی گاهی دور. گاهی به تو گوش میدهند گاهی نه. کسانی این کلمات را خواهند دید. خیلی ها نه! تو میمانی و سکوت شب با موسیقیای که مدام تکرار میشود…
Comments