فرار به مدیتیشن
—
با دوستی حرف میزدم. میگفت مدیتیشن با موادمخدر یکی است. جوابی نداشتم. هر کسی از تجربهی خودش دنیا را درک میکند. سعی کردم توضیح بدهم اما نشد!
گفتم مثل طعم میوه است. نمی شود توضیح داد. قانع نشد.
گفت داری فرار میکنی!
گفتم مدیتیشن فرار به جلو است. نوعی رفتن به داخل گرداب است. فرار به درون است. قانع نشد.
مجبور شدم بگویم مدیتیشن تحلیل دقیق شرایط است! تنها زبانی که میشناسد زبان تحلیل است و بس!
فکر میکرد وقتی چشمهایت را میبندی داری از دنیا فرار میکنی. خیلی ها اینطوری فکر میکنند! میگوید مشکل ات چی بود؟ چرا رفتی سراغ مدیتیشن! ابزارهای دیگری هم هست! مثلا مشاور! تنها زبانی که میشناسد زبان تحلیل است!
میخواست ببیند من کجا به درداش میخورم! گفتم من مناسب برنامههای تو نیستم! قانع نشد!
البته فرار میکنم! گاهی نمیدانم! گاهی چیزی درونم خالی است. یک خلأ! یک اضطراب! یک ترس! یک توهم!
و البته من هم فرار میکنم. گاهی به خوردن پناه میبرم گاهی به خوابیدن! با خوردن چیزی درون جسمم را پر میکند. کمی آرام میشوم. با خوابیدن چشم را بر بیرون میبندم. مدتی از تخیلات بیداری منتقل میشوم به تخیلات خواب!
گفتم چرا میخواهی مدیتیشن را از من بشنوی! چرا خودت تجربه نمیکنی! شاید هم میکند من خبر ندارم!
راستش را بخواهید تجربه را باید تجربه کنی. با گفتن نمی شود! با نوشتن نمیشود!
البته من به نوشتن هم گاهی فرار میکنم.
این هم شاید فراری به جلو باشد! با خودم! با جهان! با هر قلبی که میتپد! حرف میزنم!
بسیاری اوقات کسی نمیگیرد! نهایتاً به عنوان یک متن احساسی یا قشنگ یا غلط طبقه بندی میشود! شاید هم درست باشد!
میگویم غلط و درستی نیست! قانع نمیشود!
میگویم سخت ترین کار کنترل درون است! قانع نمیشود!
از اعتیاد هایم میگویم! از تجربیاتم میگویم!
از آنچه بر من گذشته!
اینجا مینویسم!
از تنهایی!
از درک نشدن!
حتی تنهایی را هم کسی درک نمیکند!
اما باز اثبات میشود!
با درک نشدن!
با تک تک همین کلمات!
تنهایی ذاتی!
Comments