فعلا تیتر ندارد- شاید رودخانه ی فکر!
نوشتن رقیب مدیتیشن شده برایم. اگر شماهم مغز آدم توی کلهاتون باشه میدونید که جریان فکر تمومی نداره. مثل یک رودخانه مدام در حال حرکته. مدیتیشن اگر نگاه کردن به افکار باشد نمیتوان به آن فکر کرد! توی لوپ می افتد! وقتی داری توی رودخانهی افکار دست و پا میزنی اگر یه رودخانه فکر کنی بیشتر فرو میروی! فکر کردن به رودخانه افکار آن را خروشان تر میکند! این یعنی لوپ! باید از رودخانه بیرون بپری. وقتی بیرون بودی شاید بخواهی پاهایت را در آب بگذاری! مثل الان! یا کلا بیایی بیرون قدم بزنی! در سرزمین لحظه!
به محض اینکه به رودخانه فکر کنی پرت میشوی داخل! این رودخانهی افکار است! سواحل لحظه خیلی باریک و لغزنده اند. مثل حرکت در کنار پرتگاه! خیلی آرام باید قدم برداری. شبیه پل صراط! هر کلمه یک قدم! اگر بخواهی بدوی قطعاً میافتی داخل درهی فکر! شبیه بند بازی شاید! یک قدم اشتباه و بووم!
اینجا تمرین بندبازی میکنم. چشمانم را میبندم! یک قدم برمیدارم! یک کلمه! چند قدم! چند کلمه. شاید جمله! با کوچکترین لغزش میافتی. بعضی از ما کلا در حال دست و پا زدن در رودخانه هستیم.
سوال! جواب! سوال بعدی! جواب بعدی! کلنجاری مدام! دست و پا زدنی بی پایان!
باید قدم زدن در لبهی لحظه را تمرین کنی! پل صراطی به طول زندگی!
اگر بتوانی بنشینی بر لب جوی و مثل حافظ گذر عمر را ببینی معجزه اتفاق میافتد. اگر از رودخانه افکارت بیرون بیایی رودخانه میرود ولی تو میمانی! هرچه بالاتر بروی رودخانه ی عمر را کوچک تر میبینی! تو کم کم عمر بینهایت را پیدا میکنی! یک رودخانه از دور معلوم است! هر از گاهی شاید پایت را خیس کنی یا جرعهای بنوشی! بنویسی! ولی تو دیگر در رودخانه دست و پا نمیزنی!
コメント