٩ روز تا آزادی
***
خیلی دنبال کلمه گشتم! کلمهای بهتر از آزادی پیدا نکردم. گزینهها اینها بود!
آزادی از مکان
آزادی از خانه
آزادی از ترس راحتی
آزادی از ترس آینده
آزادی از ترس نداشتن راحتی در آینده
آزادی از قسط
آزادی از یکجا نشینی
آزادی از چهار دیواری
آزادی از زمان!
زمان و مکان از نظر عرفان و فیزیک انیشتین یک چیز هستند. وقتی به یک مکان بچسبی ناخودآگاه به زمان هم میچسبی!
یکی از اولین کارهای مدرنیته یکجانشینی است! یادتان هست رضاشاه بنده خدا چقدر تلاش کرد تا عشایر را یکجانشین کند؟
وقتی یکجانشین باشی ناخودآگاه شروع میکنی به وابسته شدن! شروع میکنی به جمع کردن اشیاء و کم کم آنجا را تبدیل میکنی به قبرستان اشیاء و قبرستان خاطرات گذشته!
وقتی یکجا بنشینی به آنجا وابسته میشوی!
آنجا میشود قلمروات
آنجا را مرزبندی میکنی
بعد شهر و قانون و هزار و یک بند به پای خودت میزنی!
گاهی هم وام میگیری که تا سی سال کارکنی و قسطش را بدهی تا زمان بازنشستگی!
اما اگر مثل عشایر یکجانشین نباشی آنگاه مثل رود در حرکتی!
وقتی یکجا نشین باشی کمی راحتی بدست میآوری یک نوع راحتی شبیه راحتی تابوت!
ترس بعدی یا توهم بعدی یا چالش بعدی من رها شدن از مکان است!
حدود پنج شش سالی بود که در یک خانهی خیلی راحت با ویو و نوساز زندگی کردیم! دخترم تارا حالا پنج ساله شده و مادرش او را به خانهی جدید برده. من هم این خانه را فروختم و حالا ٩ روز دیگر مانده تا چالش بعدی!
این روزها دارم با ترس خودم از عدم راحتی در آینده کلنجار میروم! ذهنم مدام به آینده میرود و من را از عدم راحتی قریبالوقوع میترساند! حدود سی چهل سال با این ترس زندگی کردم. مثل ٩٩ درصد آدمها من هم از نداشتن خانه میترسم. الان همه چیز دارم. آشپزخانه یخچال گاز دستشویی حمام جای خواب و غیره! همه هم در حد نسبتاً جدید و خوب و نوساز.
تا نه روز دیگر تمام اینها به علاوهی ٩٩ درصد وسایل و تمام گذشته و وابستگی هارا میخواهم رها کنم!
سوار ماشینم میشوم و راه میافتم!
با دو سه تا از دوستان صحبت کردم شاید یکی دوروزی خانهی آنها بمانم یا هتل بروم یا مسافرت. اما با یکی از بزرگترین ترسهای زندگی ام مواجه خواهم شد!
نداشتن جا یا هوم لس شدن!
اینها تمام مفاهیم ذهنی هستند! مفاهیم ذهنی ای که کل عمر از آنها میترسیم! و درنتیجه کل عمرمان را در این ترسها میبازیم.
هنوز یک خانهی ملکی در کانادا و یکی در ایران دارم! البته هردو دست مستاجر است و اجازهی ورود ندارم! پس رسماً تبدیل میشوم به یک هوملس!
ترس هوملس شدن در واقع ترسی است تشکیل شده از چند توهم!
یک توهم آینده که توهم اصلی است!
دوم توهم رنج فیزیکی و روانی در آینده که این دو هم ساختهی ذهن هست.
زندگی جایی است برای تجربه کردن و نوعی آزمایشگاه است.
در روزهای آینده شما را تاجایی که بتوانم در جریان تلاطمات ذهنی و واقعی بودن یا نبودن ترسهایم میگذارم.
وقتی یکجا نشینی را کنار بگذاری ناگهان کل کرهی زمین میشود خانهی تو!
تعداد گزینهها بینهایت میشود!
میتوانم هر خانهای را در هر کجای زمین اجاره کنم!
میتوانم به خانهی هر دوستی بروم!
میتوانم کمپ کنم یا در ماشینم بخوابم!
میتوانم مسافرت بروم!
میتوانم ویپاسانا بروم. میتوانم آشرام بروم.
میتوانم بروم جنگل!
میتوانم به هر کامیونیتی بپیوندم!
میتوانم آنطور که میخواهم و آنطوری که نیاز است زندگی کنم!
میتوانم مثل خودم زندگی کنم!
لازم نیست شبیه دیگران باشم!
این ترس لعنتی از عدم راحتی اگر کنار برود دریایی جلوی زندگی باز میشود!
Comments