پرخوری و رفتن سایه!
***
اسم این قسمت پرخوری است چون درست بعد از خوردن چند وعدهی نسبتاً مفصل دارم مینویسم! وقتی پرخوری میکنی کمی از سرعت ذهن و احساسات کاسته میشود! کمی از انرژیهای حیاتی صرف پروسس کردن غذا میشود و در نتیجه ذهن کمی آرامتر! پس خوردن هم نوعی مدیتیشن است!
با آدمهای گوناگون حرف میزنم. میگوییم و میخندیم! اما تلخی داستان آنجاست که گاهی هرچقدر با دیگران میگویی و میخندی دور تر میشوی! تازه فاصلهها برایت روشن میشوند. با دیگران معاشرت میکنی ولی دور تر میشوی! این هم از تناقضات جدید ما!
ذهن و احساسات ما را اسیر خود کرده! شاید ٩٩ درصد ما در ٩٩ درصد اوقات درگیر همین افکار و احساسات باشیم. درگیر این توهم همهگیر.
پراکندهگویی هایم را به حساب پرخوری بگذارید…
جوانتر که بودم …
این هم یادم رفت!
باز هم به خاطر پرخوری!
خلاصه!
این نوشتن ها هم تلاشی است مذبوحانه!
قبلاً نوشتنی ها را نوشتنم!
سعی کردم نانوشتنی ها را هم بنویسم!
سایه هم رفت!
آن اقیانوس احساس. سایه سعادتی داشت چون حافظ و سعدی و مولانا ها به او نظر کرده بودند!
یادم افتاد!
جوانتر که بودم شعرهای حافظ و سعدی و مولانا را میخواندم و نمیفهمیدم! هنوز هم گاهی نمیفهمم! وقتی نمی فهمم ایراد از حافظ و سعدی و مولانا نیست! ایراد از من است!
اینجا هم جوری است که ٩٠ درصد نمیگیرند! و این ایراد من است!
دیگر حاضر نیستم با جمع هماهنگ شوم!
مرگ واقعی است! مرگ آمدنی است!
نباید کوتاه بیاییم!
حتی یک لحظه!
حتی اگر هیچکس ما را نفهمد!
چه باک!
مرگ واقعی است!مرگ آمدنی است!
همانطور که سایه را برد!
سایه ها باید بروند!
تنها یک خورشید میماند!
من و تو هم سایه ایم!
سایه هایی به همان پوچی سایه!
سایه هایی ناموجود!
سایه هایی متوهم!
خورشید را بچشب!
سایه نشو!
سایه هم رفت!
خورشید ماندنی است!
خورشید نانوشتنی است!
دیگر پایین نمی آیم!
سایه هم رفت!
دیگر سایه نمیشوم!
قافیه نمیخواهم!
اگر هیچکس نفهمید باکی نیست!
سایه رفتنی است!
Comentários