چگونه آیتالله؛ آدم کُش میشود!
***
جنگهای عقیدتی بیرحمانه ترین جنگها هستند. افرادی با عقاید صلب و سخت؛ خیلی راحت تر دست به قتل میزنند. حداقل در کشورهای دینی و ایدئولوژیک اکثر قتل های حکومتی یا خودسرانه؛ پشتوانهی ایدئولوژیک دارد.
اما چگونه؟
چطور میشود یک انسانی که به درجهی بالایی در مسیر دینی میرسد میتواند به راحتی جان انسان ها را بگیرد؟
ببینید ما برای بقای خودمان دست به کشتار میزنیم. مثلا اگر در شرایط اضطرار و گرسنگی و نابودی قرار بگیریم این کار به راحتی برایمان توجیه دارد.
کل طبیعت مادی بر این اساس است. یعنی یک موجود مادی برای بقای خودش موجود مادی دیگری را میکشد. انسانها هم حداقل آنهایی که در سرزمین های خشک یا سرد هستند برای بقای خود مجبورند حیوانات زیادی را بکشند. روزانه میلیونها مرغ و گوسفند و گاو به سادگی و با روشهای صنعتی کشتار میشوند برای بقای انسان!
یک آیتالله هم که به سادگی فتوای قتل صادر میکند از روز اول اینطور نبوده. فرآیندی طولانی و عمیق طی شده تا این تحول اتفاق بیافتد. این تحول از یک کودک پاک و معصوم به آیت الله ی که به چرخش قلم یا صدور فتوی انسان میکشد هم؛ فرآیند مورد بحث در این نوشتار است.
ببینید داستان اینجا شروع میشود که کودک انسان ناتوان است. انسان در کودکی طوری طراحی شده که بقا پیدا کند.
ما برای بقا گروههایی تشکیل میدهیم. ما برای بقاء خودمان یک من جمعی درست میکنیم. گاهی این من جمعی یک ایدئولوژی جمعی است.
اما خود این ایدئولوژی از کجا میآید؟
زندگی سخت است. تقریباً کل زندگی در زمین؛ تلاش برای بقاست و نهایتاً هم همه از چیزی به نام مرگ شکست خواهیم خورد.
در ابتدا جهان برای ما جایی پر آشوب و رندم به نظر میرسد. اکثر حیوانات چون معمولا در لحظه هستند چنین درک سختی از زندگی ندارند. حیوانات معمولاً در لحظه زندگی میکنند و در لحظه هم میمیرند. اما انسان ذهن بزرگ و حافظهای قوی دارد.
مشکل از آنجایی شروع میشود که ما از این توانایی ذهنی نمیتوانیم درست استفاده کنیم.
ذهن ما برای رهایی و بقا؛ مدام به دنبال پترن یا الگو میگردد.
ذهن ترسان انسان که از زندگی در لحظه محروم شده است به دنبال قوانینی برای زندگی میگردد.
ما شروع میکنیم قوانینی برای این زندگی غیر قابل درک برای خودمان بسازیم.
هر قانونی که در ذهن خودمان میسازیم یک آرامش لحظهای به ما میدهد.
یک مرهم کوچک برای زخم در لحظه نبودن.
یک استفاده ی نادرست از ذهن قوی و شگفت انگیز انسان!
کم کم قوانین فردی و جمعی برای خودمان درست میکنیم.
برای تحمل رنج بقا دنیایی پر از قوانین و پر از ایدهآل میسازیم.
مجموعهی این ایدهآل سازی های ذهن میشود ایدئولوژی!
کم کم بقای خودمان را منوط به این ایدئولوژی ها میبینیم.
وقتی سالها بقایمان را در حفظ یک ایدئولوژی دیدیم تا پای جان برای آن ایدئولوژی خواهیم جنگید و خواهیم کُشت.
مرحلهی بعدی تکامل انسان جایی است که ما یاد میگیریم ذهن را درست استفاده کنیم. جایی است که به آرامش لحظهی بدون ذهن میرسیم. جایی که این ابزار قدرتمند ذهن را مهار میکنیم.
ذهن ترسان ما دیگر برای بقاء دست و پا نمیزند. دیگر ذهن به دنبال پیدا کردن قوانین و الگوهایی برای زندگی نمی رود.
وقتی چنین شد دیگر ایدئولوژی ای برای بقا نمیسازیم و وقتی بقایمان دیگر وابسته به ذهن و ایدئولوژی های ذهن نباشد دیگر برای یک عقیده یا ایدئولوژی دست به کشتار نمیزنیم.
Comments