لحظه
مرتب سازی ذهن ٢٩ می ٢٠٢١
مدتی است که ننوشتم. ذهنم نامرتب است. این تلاشی است برای مرتب کردن و آرام کردن ذهن. حس ها پیچیده اند و غیر قابل کنترل. ذهن با تلاش زیاد شاید بتواند حس را تغییر بدهد. اما مدیتیشن تاثیر بیشتری دارد. اما مقاومتی دارم برای انجام مدیتیشن. انگار ذهنمقاومت می کند. میگوید بیهوده است. وقت تلف کنی است. شاید نوشتن درگاهی باشد برای رسیدن به مدیتیشن.
اینها افکاری است که درگیرشان هستم. بحث کار و رابطه با یاشار. رعایت عدالت. سابقه نه چندان عادلانه. قوی کردن خودم. بالابردناعتماد به نفس کاری ام به طوری که نیاز به کسی نداشته باشم.
خودم روابط کاری ام را به عهده بگیرم. باید خودم را قبول داشته باشم. برمیگردیم به اعتماد به نفس. و برمیگردیم به دوست داشتن خودم باتمام کاستی ها و شناخت خودم با تمام نقاط قوت و ضعف.
بحث اختلاف نظر با سعیده و اختلاف نیازها. نیازهای جنسی و داشتن بچه دوم.
مسایل ایران و غیره.
بحث تغذیه و ورزش و وزن خودم.
اگر کمی بزرگ نگاه کنم همه ی اینها مسایل کوچکی است غیر از بچهدار شدن. برای آن باید بجنگم. باید خودم را محق داشتن فرزنداندیگری بکنم
با کنترل خودم
با داشتن ثروت مادی و معنوی بیشتر
سخت ترین کارها هم تنظیم روابط کاری و امنیت مالی است.
گاهی برنامه ریزی روزانه هم برایم سخت می شود
این که تنها بروم یا با سعیده و تارا
تصمیم های کوچک گاهی برایم سخت می شود
…
مدیتیشنی انجام میدهم به کمک شیده
کمی آرام می شوم
برمیگردم به زندگی
به بیداری
موسیقی زیبایی گوش میدهم
دوست دارم رابطه ها را
رابطه با شیده
کسی که به نظر می رسد مسیر طولانی ای را در مدیتیشن رفته
روزنه هایی از آرامش و حقیقت در اوست
دوست دارم انتخاب هایش را
گرچه هرگز ندیدمش
اما رایحهای از جهان مراقبه را به همراه دارد
نمیدانم چقدر میتوانم در این مسیر با او همراه باشم
قدردان هستم
به همین مقدار
شاید در همین مراقبه ها مسیرم روشن شود
شاید هم روشن نشود
شاید بپذیرم
هرآنچه هست را
خودم را
همانطور که هستم
همانطور ناقص همینطور در شور و آشوب
همینطور یا همین بدن
با همین توانایی ها
با همین خانواده
با همین دنیا
پذیرش، معجزه میکند
پذیرشِ همین نوشته
همین نوشتهی نه چندان با سر و ته
سراسیمه
شکرگذاری از همین نفسها
از همین بدن
از همین خورشید و زمین زیبا
قناعت
قناعت به همین زنده بودن
همین سادگی
همین کلمات
همین لحظه
قناعت به همین لحظه
قناعت به همین لحظه
چه ترکیب زیبایی
شاید مانترایی بسازم از آن
قناعت به همین لحظه
حسرت هایی بی فایده
حسرت آینده
حسرت داشتن
داشتن چیزی که به زودی نخواهی داشت
و از دست دادن لحظه
لحظه ای که تمام دارایی توست از دنیا
لحظه ای که به نوشتن شنیدن اشک ریختن و نفس کشیدن می گذرد
لحظه!
تمام دارایی توست
مابقی را از دست میدهی
دیر یا زود
پول، بدن و حتی نفَس ات از تو بازستانده می شود
شاید لحظه ها برایت مانْد
اگر هم نمانْد باکی نیست
این لحظه از آنِ توست
لحظه ای که مینویسی «لحظه»
و هیجان داری برای کلمهی بعدی
و تصورِ لحظه ی وصل شدن به دیگری
از راه کلمات
و هیجان پیداکردن دوستی، در لحظهای مشابه
لحظه ای که کسی نوشته ات را می خوانَد
کسی که لحظه را درک می کند، شاید شیده
شاید هیچکس
ولی هیجان دارد
نوشتن
لحظه
هردو هیجان دارد
تصور شیده ای در آنطرف زمین
که آرامشش به این سوی زمین می رسد
و مرا سرشار از حس قدردانی می کند
و شُکرْ و شعفِ بودن
شناختن
شاید هم توهم شناختن
ولی این لحظه هیجان دارد
شاید هیچگاه برنگردد
ولی، گو رو هیچ باک نیست
پانویس
روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست
…
با لب دمساز خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنیها گفتمی
هر که او از همزبانی شد جدا
بی زبان شد گرچه دارد صد نوا
در زمان نوشتن این به این موسیقی گوش میدادم:
Kommentare