اولین تجربه معنوی
***
مدتی پیش دوستی پرسید غیر از این چیزی که میبینیم آیا چیز دیگری هست؟ منظورش این بود که آیا خدایی، آگاهی ای یا هوشی غیر از این دنیای مادی هست یا نه؟
گفتم نمیدانم ولی میتوانم تجربیات خودم را بگویم. گفتم از کدام تجربه شروع کنم؟ با خودم گفتم از از اولینها.
برگشتم به ۵-۶ سالگی. شاید اولین تجربه معنوی من در آن سن بود. و تجربه از این قرار بود.
روزی با خودم داشتم حرف میزدم! ناگهان دیدم این با خود حرف زدن همان فکر کردن است. بعد از خودم پرسیدم آیا میتوانم فکر نکنم! در این گیر و دار دیدم نمیشود! خیلی سخت میشود فکر نکرد! فکر مدام میآید! و به سادگی نمیتوانی متوقف اش کنی. این تجربه به صورت اولین تجربهی معنوی و درونی من هنوز در ذهنم مانده. یادم هست سعی میکردم فکر نکنم ولی نمیشد! شاید چند ثانیه میشد ولی باز دوباره فکر میآمد. انگار فکر خود به خود اتفاق میافتاد. راهی برای متوقف کردنش نداشتم!
سی چهل سال گذشت تا فهمیدم مدیتیشن تنها راه توقف فکر است. آگاهی بر فکر.
حالا میفهمم آن منی که از من متفکر ۵-۶ ساله جدا شده من واقعی تری است.
آنجا اولین جرقهی جدا شدن من از افکارم بود. یعنی به دو من تبدیل شدم. منی که فکر میکند و منی که مشاهده میکند.
این درک؛ اولین تجربهی معنوی من بود که حالا بعد از سی چهل سال میتوانم بنویسمش.
مسلماً من هم در گیر جامعه و مدرسه و دانشگاه شدم و این تجربههای معنوی من زیر خروارها باید و نباید و زیر انبوه اطلاعاتِ آن منِ متفکر؛ مدفون شده بود.
تا الان! تا الان که فهمیدیم آن منِ متفکر؛ همان ایگوست. همان خود کاذب است.
همانی که من را مقایسه میکند.
همانی که منشأ تمام رنج هاست.
همانی که من مادی را میسازد.
همانی است که ترس ها و جداییها را میسازد.
همانی است که جنگ ها را درست میکند.
همانی است که دیگری را دیگری میکند!
همانی است که دنبال خود برتر انگاری ذهنی است.
هنوز هم مشاهده و متوقف کردن آن فکر ها ساده نیست. نیاز به تمرین مداوم دارد.
منظور متوقف کردن ناآگاهانهی افکار با الکل و مصرف مواد نیست بلکه مشاهده افکار در سکوت است.
هنوز درگیر افکار میشوم. همین کلمات هم گاهی آغشته به افکار میشود. اما از جایی میآید که در آنجا فقط آگاهی هست.
اگر به آنجا سر زده باشی متوجه میشوی. اگر هم نه نیاز به کمی زمان داریم.
فعلاً!
コメント