باز جنگ
معمولاً اخبار را دنبال نمیکنم مگر از طریق دوستان. دیروز وقتی از آسانسور رد میشدم یک لحظه چشمم افتاد. ١٣٧ نفر در اوکراین مُردند! کشته شدند. چرا؟ چون گروهی تصمیم به فرستادن تانک و موشک گرفتند. وگروهی اطاعت کردند. همکاری کردند برای لقمهای نان. برای اندکی هویت واهی. آن ١٣٧ نفر اوکراینی یا ایرانی یا چینی و هندی. فرقی نمیکند. صد و سی و هفت انسان به خاطر ناآگاهی ما کشته شدند. یا در هواپیما یا در روی زمین. و ما مسوولیم. من مسوؤولم. من مسؤولم که آثار خشونت و جنگ را در خودم ازبین ببرم. حیطهی اختیار من سرزمین وجودم است. من مسؤولم که خشم را این هویت جدا را ازبین ببرم. من روی این کار میکنم. اگر من خشمم را از بین بردم این صلح به دنیا میرسد. شاید بگویید دیوانهام ولی دیوانه یا عاقل. من سعی کردم نسبت به آن انسانهای سرد روسیه بیشتر محبت کنم. سعی کردم برای آن متجاوز بیشتر دعا کنم. سعی کردم برایشان آرامش آرزو کنم. کسی که میکُشد بیچاره تر از کسی است که کشته میشود. شاید در ظاهر این طور به نظر نرسد ولی باور کنید زندگی فقط این لایهی سطحی نیست. من سعی کردم آن مرد سرد خشک چهره را کودکی تصور کنم ترسان. من و تو نمیدانیم برآن کودک چه گذشته. چطور بزرگ شده. اگر من به آن کودک محبت بفرستم شاید نتیجه ی جنگ عوض شود. میدانم با خود میگویید دیوانه شده. ولی باور کنید زمان میتواند به عقب و جلو برود. گاهی میتوانی از قدرت حال استفاده کنی و آینده را عوض کنی. چرند میگویم ولی مهم نیست. مهم این است که من خشم و کینهام را به آن مرد سرد بیروح کت و شلواری از بین بردم. من جنگ درونم را به صلح و بعد به محبت تبدیل کردم. من برای هیأت حاکمه و سران نظامی شان آرزوی آرامش و صلح کردم. خواستم اگر خوابند یا بیدار فردا صبح که بیدار میشوند کمی آرام تر باشند. بیشتر لذت ببرند. در لحظه زندگی کنند و کاش روزی مزهی مراقبه یوگا و یگانه شدن را تجربه کنند. هضمش برای خودم هم سخت بود. تو برای آدمکش برای متجاوز برای قاتل طلب آرامش میکنی؟ آری. من آنقدر آرامش دارم که به آنها هم برسد. آنقدر عشق هست که به آن مرد سرد بی روح کت و شلواری برسد. اگر من بتوانم این کار را بکنم معجزه اتفاق می افتد. حداقل در من. و من مسوول سرزمین خودم هستم. نمیگذارم جنگی اتفاق بیافتد. در این سرزمین. در سرزمین من عشق هست. اشک هست. صلح هست. آنقدر هست که به آن سرمای سیبری غلبه کند.آتش عشق را در این سرزمین زنده نگه میدارم. روزی این آتش به جان آن مرد سرد بی روح کت و شلواری میرسد. روزی هم او در این عشق خواهد سوخت. شکی ندارم. من برای عشق سرزمینم اشک میریزم. مراقبه میکنم. شاید هق هق. سرزمین من کل زمین است. و من آن سرزمین وجودم را عاری از خشونت و سرشار از عشق میکنم. من کل جهانم.
コメント