بلیط یکطرفه!
***
با دخترم چک کردم. با یک دوست هم چک کردم. با خواهر و همسرم هم چک کردم. همه گفتند بلیط را بخر! خریدم!
یک بلیط یک طرفه!
حس عجیبی بود موقع خریدن بلیط. انگار نوعی مرگ آگاهانه بود!
از دیدگاهی این یک کار ساده است. یک سفر ساده. یک کار معمولی. نمیخواهم دراما ایجاد کنم. اما جدیدا خیلی تصمیم نمیگیرم. اجازه میدهم جریان زندگی برایم تصمیم گیری کند. نوعی دیوانگی است. شاید شبیه توکل! شاید شبیه رضا! مقام رضا!
شاید فهمیدم من کاره ای نیستم! کارگردان؛ دیگری است! به خاطر همین است که سعی میکنم روی حرف کارگردان زیاد حرف نزنم! خیلی مواظب هستم که سرِخود بازی نکنم!
برای همین خیلی تصمیم نمیگیرم. تصمیم یعنی کشتن یک گزینه. کشتن هم از بعد از ویپاسانا دیگر مرام ما نیست. گزینه ها را حشرات را مرغ و گاو و گوسفند را سعی میکنم نکُشم!
البته گاهی هم از دستم در میرود. وحشیانه مرغی به دندان میکِشم! وحشیانه اما تصمیم نمیگیرم! آرام آرام تصمیم میگیرم.
نیت کردهام آرام آرام بمیرم!
البته یک بلیط یک طرفه هم از قبل گرفتهام!
از لحظهای که متولد شدم بلیط یک طرفه برای مرگ را برایم صادر کردهاند!
مرگی که بد نیست!برخلاف تصور عمومی!
اما چرا بلیط یکطرفه! جدیدا خیلی به آینده هم نمیروم. آینده هم حیطهی اختیار من نیست. کارگردانی که زمان را ساخته آینده را بهتر میفهمد! من کاره ای نیستم که بخواهم برای آینده تعیین تکلیف کنم!
راستش را بخواهید تا حدودی تکلیفم روشن شده! خیلی روشن تر از قبل!
تکلیف من فقط طی حضور است! حضور و بس!
مابقی کارها خودبخود انجام میشود! مثلاً موقعی که در شکم مادر هستی. لازم نیست کاری بکنی! خودبخود متولد میشوی! تقریباً شبیه نوزاد شدم!
ایران یعنی آن قطعه از زمین که در آن چشم به دنیا گشودم هنوز در من ریشه دارد! شاید من هنوز در آن ریشه دارم! نوعی رابطهی دوطرفه!
یک بار قبل از تولد ایران را انتخاب کردم! حالا هم دوباره آن را انتخاب میکنم!
تاکی؟ نمیدانم!
آینده هم جای من نیست! جای من در حضور خوب است!
ما مهاجرها میخواهیم آمریکا را کشف کنیم! میخواهیم مریخ را کشف کنیم! آنقدر میدویم و میدویم تا همهی زمین را کشف و تسخیر کنیم غافل از اینکه مستقیم به خاک خواهیم رفت!
خاک زمین یا خاک مریخ! خاک خاک است! بدن ما هم از خاک است! دوباره خاک میشود!
من بومی این زبان هستم! این کلمات از لحظهی تولد در روح من نقش بسته! Am و is و Are نه! پس ریشهی من در خاک است.
خاک ایران بعد خاک کل زمین!
البته مرزی را قبول ندارم!
زمین بدون مرز است! یک کرهی گرد!
ولی به هرحال این حرفها را به انگلیسی بلد نیستم بزنم! انگلیسی را زیاد مسلط نیستم! فارسی برایم راحت تر است!
حتماً دلیلی داشته که مولانا فارسی حرف میزند!
حتماً دلیلی داشته که میکشاندمان به سوی خودش!
به سوی عشق!
معلمانی دارم که به انگلیسی حرف میزنند! همانقدر زیبا و همانقدر عاشقانه. مثل مولانا. اکهارت را میگویم و سادگورو را!
خلاصه دارم میروم!
تکلیف من روشن شده: حضور تا مرگ!
زیاد نیازی به حرافی نیست!
هرکه بخواهد بداند میداند!
هرکه بخواهد که نداند نمیداند!
فعلاً تا بعد!
Comentarios