بنشینم و صبر پیش گیرم
***
ساعت حدود دو شب هست. خوابم نمیآمد. هیچ کسی را هم بهتر از خودم برای حرف زدن پیدا نکردم!
خودم که در واقع همان خدا هم هست. همان خدایی که میگویند از رگ گردن نزدیک تر است.
هنوز درگیر ذهن هستم.
تا وقتی مینویسم یعنی هنوز درگیر ذهن هستم.
منظورم ذهن منطقی و زبانی است.
یک ماه دیگر با تحویل دادن خانه ای که در آن حدود ۵ سال زندگی کردیم وارد دورهی جدیدی از زندگی میشوم.
ذهنم فعال شده. برای پیش بینی یک ماه دیگر!
مدام روایت های مختلفی از گذشته میسازد.
و سناریوهایی از آینده.
کار ذهن همیشه همین بوده و هست!
این ذهن منطقی که از آن زیاد نوشتهام در عین حال که بزرگترین ابزار انسان است بزرگترین رنج انسان هم هست.
ذهن تقریباً منشأ تمام رنج ها و مشکل هاست.
ذهنی که هم هویت شدن با آن یعنی از دست دادن لحظه!
یعنی از دست دادن خدا!
در حال تمرین هستم که در این سی روزه مدام روی ذهن آگاهی بمانم!
اصلاً توقعی ندارم کسی با این نوشتهها ارتباط برقرار کند. شاید ٩٩ درصد آدمها این ها را نگیرند و اشتباه برداشت کنند.
آن یک درصدی هم که میگیرند دیگر نیازی به این نوشتهها ندارند. چون خودشان ذهن را از بیرون درک کردهاند!
اینجا فقط با خودم حرف میزنم!
حتی خیلیها من را از شییر کردن لینکها منع کردهاند!
نیازی ندارم!
گرچه خیلی خوشایند است وقتی کسی را هم تجربه پیدا میکنم اما تنهایی را پذیرفته ام.
همین حرف ها کافی است!
هر کسی قضاوت خودش را میکند!
حتی عنوان ندارم!
حس و حالم در طول یک روز بارها عوض میشود!
و هرچه ذهن بیشتر کار میکند مشکلات بزرگتری هم میسازد.
مشاهدهی مداوم ذهن!
نشستن در لحظه!
تنها کار ممکن برای من!
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
Commentaires